سلام آقا
سلام آقا
داستان یا ضامن آهو
?یا ضامنِ آهوی نوشته شده بر دیوار نانوایی محله ما گره خورده است با نذری که عمرش هم سن من است؛ نذر توزیع نان صلواتی هر چهارشنبه که آقا قاسم سالهاست یک هفته هم قطعش نکرده است.
?چند وقت پیش که در صف نانوایی ایستاده بودم، خیره به این «یا ضامن آهو»، آن قدر در فکر ماجرای نذر قدیمی آقا قاسم فرو رفته بودم که وقتی به خودم آمدم چند نفر بعد از من هم نان گرفته و رفته بودند.
?با خودم گفتم، امروز هر طور شده باید سر از این ماجرا در بیاورم و بعد از گرفتن نان، رو به آقا قاسم که در حال آمادهکردن خمیر برای پُخت بعدی نانوایی بود، گفتم: «شاطِر، میشه یه سوال بپرسم؟!» و آقا قاسم با همان لبخند همیشگیاش گفت: «بپرس، قول میدم اگه از سوالت خوشم نیومد توی تنور نندازمت.»
?از او دلیل نذر قدیمی و این نوشته روی دیوار نانوایی را پرسیدم و وقتی همه چیز را برایم گفت، تازه فهمیدم که طعم نانهای نذری هر هفته، چقدر با بقیه نانها تفاوت دارد.
? آن روز، آقا قاسم برایم از روزهایی گفت که پسرش علی تازه به دنیا آمده بود و عشق و شادی وصف ناشدنی را با خودش به خانهشان آورده بود؛ شاطر گفت:
?«علی تازه راه رفتن رو یاد گرفته بود که توی حیاط خونه زمین خورد و بخاطر ضربهای که به سرش وارد شد، بیهوش افتاد. بیمارستان که رسوندیمش دکترا گفتن خونریزی مغزی کرده و باید خیلی سریع جراحی شه اما امکان این که بعد از جراحی به حالت طبیعی برگرده خیلی کمه و احتمال زیادی وجود داره که بخشی از مغزش آسیب جدی ببینه و نتونه به حالت طبیعی زندگی کنه …
?وقتی این موضوع پیش اومد، از فکر و خیال حرفای دکترا انگار من رو جای نون توی تنور داشتن برشته میکردن. هیچ جا توی شهر مثل حرم امام رضا علیهالسلام، برام امن نبود؛ از بیمارستان مستقیم به زیارت آقا رفتم. اون روزا تازه این نونوایی رو راه انداخته بودم. بین خودم و ضامن آهو نذر کردم که اگه بچم به زندگی طبیعی برگرده، تا آخر عمر توی روز زیارتیش، نون صلواتی بپزم و بین مردم پخش کنم …»
?علی، همکلاسی خودم بود و امروز دانشجوی دکترای ریاضی و یکی از نخبههای علمی کشور است …
? یادم نمیآید یکی از دردهای بیحدم / شکر خدا، پهلویِ تو من روبراهم یا رضا …??????
@aqr_ir
آمده امای شاه پناهم بده
آمدم ای شاه پناهم بده..
شهدعشق
دانه ای بردارید مولا. این انگور نیست، مزد رسالت است، تفسیر وارونه آیه مودت است. بردارید مولا که تقدیر چنین است. چیز تازه ای نیست، همان معجونی است است که پدرانتان را خون به دل کرد. همان امتداد مدینه است که از کربلا گذشت و به طوس رسید. مثل همیشه غریب گیر آورده اند.
همان کسانی که خلیفه خدا را به خیال خودشان ولیعهد ابلیس کردند می خواهند نورتان را خاموش کنند تا فردا دیگر خورشید در طوس طلوع نکند. اما مگر می شود شمس الشموس را زیر خاک پنهان کرد؟
آنقدر بهشتی مولا که فردا خاکت می شود قطعه ای از بهشت. آنقدر مهربانی که می شوی انیس النفوس. می شوی پایتخت معنوی دلها. غریبانه جان می دهی اما می شوی پناه غریبان.
کدام دست به درگاهتان دراز می شود که بی بهره باز می گردد. کدام دل به سویتان می آید و آلوده باز می گردد؟ دلهای فولادی را پنجره عشقتان نرم می کند. دلهای تشنه را سقا خانه مهربانیتان سیراب می کند. آزاد می شود دلی که اسیر مهر شماست
التماس دعا