#مراقب پازل دشمن باشیم
🌀 در وقت هجوم، نقد نکنیم
📝 مراقب پازل دشمن باشیم
🔸 اکنون که ضدانقلاب داخل و خارج، مزدوان آلبانیخوار، اصحاب فتنه، اصلاحات افراطی، شبکههای خارجی و … با بسیج همه ظرفیتها در تلاشند تا این حادثه (فوت مهسا امینی) را در گام اول تبدیل به یک موج بلند و قوی علیه دولت و در گام دوم علیه نظام کنند، ما باید عرصه را بشناسیم و با آنان مخرج مشترک نداشته باشیم.
♨️ مراقب باشیم؛ اکنون وقت نقدِ خطاهای معدودِ سهوی و سیلقهای نیروها و دستگاهها نیست، وقت آسیبشناسی عملکرد دستگاهها نیست، وقت خُردهگیری به مسئولین نیست…
🔹 نباید اجازه دهیم صدای ما، کلام ما، ظرفیت ما و … در راستای تلاش مذبوحانه دشمن قرار گیرد و بر علیه اسلام و انقلاب آخته گردد.
🔹 اکنون باید شرایط موجود را برای مردم #تبیین کنیم؛ پازل دشمن را عیان کنیم و در جهت تخریب آن فعالیت کنیم.
باید صدای دشمن را از پشت پرده تزویر کنار بزنیم و کُنه نیات او را بازگو کنیم…
🔻چند ماه پیش رهبر معظم انقلاب در دیدار دانشجویان فرمودند:
«در مطالبهگریها ــ که من توصیهی مطالبهگری میکنم به شما ــ مراقبت کنید دشمن نتواند از مطالبهی به حق شما سوءاستفاده کند. هم در صورتبندی مسئله، هم در راهحلی که ارائه میدهید، سعی کنید با دشمن وجه مشترک و اینها پیدا نکنید. مخرج مشترک پیدا نکنید با دشمن. دشمن، هم مشکلات را مطرح میکند، هم صورت مسئله را مطرح میکند، هم بهاصطلاح علاج و نتیجهگیری را مطرح میکند.
🔺 شما صورت مسئلهتان هم با او باید فرق داشته باشد، نتیجهگیریتان هم با او باید به کلی فرق داشته باشد، چون او دشمن است دیگر، او مُغرض است، از روی خیرخواهی انجام نمیدهد کار را.» ۱۴۰۱/۲/۶
♨️ اکنون وقت مطالبهگری و نقد و نیش و کنایه نیست؛ دشمن با تمام ظرفیت رسانهای خود به بهانه فوت مهسا امینی به میدان آمده و در حال فتنهانگیزی است، قطعا فریاد مطالبهگری و نقد ما، مخرج مشترکی میشود با دشمن و شمشیری میشود بر علیه اسلام و انقلاب.
◀️ مراقب باشیم در کدام میدان قرار گرفتهایم و چگونه شمشیر میزنیم؟
🌐 صراط
#دختر تو همچون دختر خود من است
اینسا: مدیرکل روابط عمومی دفتر ریاست جمهوری خبرداد که رئیس جمهور با خانواده مهسا امینی تماس گرفته است.
محمد مهدی رحیمی در توییتی نوشت: رییسجمهور ظهر امروز در تماس تلفنی با خانواده مرحوم مهسا امینی گفت وگو کرد.
رئیسجمهور در تماس تلفنی با خانواده مرحومه مهسا امینی، ضمن ابراز همدردی با این خانواده و طلب صبر و اجر برای آنان در این مصیبت، گفت: من در جریان سفر ازبکستان از این واقعه مطلع شدم که بلافاصله به همکارانم دستور دادم تا بررسی موضوع را به صورت ویژه در دستور کار قرار دهند و مطمئن باشید این موضوع را از دستگاههای مسئول مطالبه خواهم کرد تا ابعاد آن روشن شود.
رئیسجمهور دراین تماس تلفنی که امروز ظهر برقرار شد، با تأکید بر اینکه همه دختران ایران را همچون فرزندان خود میداند، افزود: دختر شما همچون دختر خود من است و احساس من این است که این حادثه برای یکی از عزیزان خود من پیش آمده است. اینجانب را در مصیبت خود شریک، و همدرد غم و اندوهتان بدانید.
در این تماس تلفنی، خانواده مرحومه امینی ضمن تشکر از دستور فوری رئیسجمهور برای رسیدگی به حادثه و همچنین تماس و ابراز همدردی ایشان، خواستار پیگیری مسئله تا روشن شدن ابعاد موضوع شدند.
#پایان خوش قصه نوزاد رها شده در سطل زباله
در بهزیستی بندرعباس کودکی به نام «بهادر» زندگی می کرد که در دوران نوزادی او را سر راه گذاشتهاند و گربه و موش و حیوانات موذی لب و دهان و بینی طفل معصوم را خوردهاند. آقا یوسف تصمیم گرفت بهادر را به تهران بیاورد تا شاید بتواند برای درمانش کاری انجام دهد.
این روزها خبر پیدا شدن نوزادی در سطل زباله همه را شوکزده کرده است. «بهادر» هم چنین سرنوشتی داشت و چند سال پیش او را کنار سطل زباله در حالی پیدا کردند که موشها بینی و دهان او را جویده بودند. بهادر این اقبال را داشت که «یوسف اصلانی» و همسرش «نیره سورانی» سرپرستی او را بپذیرند و برای او و ٣١ کودک یتیم معلول دیگر «بهشت امام رضا (ع)» را بنا کنند.
به گزارش همشهری، «نیره سورانی» خبرنگار و مدرس قرآن بود و وقتی شنید «یوسف اصلانی» با همکاری خانواده و دوستانش مرکزی برای نگهداری کودکان بیسرپرست راه انداخته، برای مصاحبه با این جوان خاص کمسن و سال به این مرکز رفت.
در آن جا با دیدن حس خوب آقا یوسف و معصومیت کودکانه بچهها مشتاق شد به عنوان مربی قرآن در کنار ٣٠ داداش کوچولوی آقا یوسف بماند. این اشتیاق و دلبستگی خیلی زود عمیق شد و خانم مربی علاوه بر قرآن، نمایش و شعر و سرود با بچهها کار میکرد و هر بار که آثار هنریشان در مسابقهای مقامی برتر کسب میکرد، بچهها طعم موفقیت و دیده شدن را در کنار او تجربه میکردند.
همکاری سورانی در این مرکز، زمینهای را به وجود آورد که او و آقا یوسف احساس کنند هر دو از یک دریچه به زمین و آدمهایش نگاه میکنند و اگر به عنوان همسر در کنار هم قرار بگیرند، میتوانند جمع خانوادگی بچهها را تکمیل کنند. به جای نیره خانم آقا یوسف برای ازدواجشان شرط و شروط گذاشت: «من را باید همراه برادرانم بپذیری، زندگی من از خوشی و ناخوشی آنها جدا نیست…».
اما شرط او پیش از به زبان آوردنش هم از سوی عروس خانم پذیرفته بود. عروسی داداش یوسف و خانم سورانی که دیگر بچهها زن داداش صدایش میزدند، در جمعی خانوادگی و همراه بچههای مرکز برگزار شد.
??یک فرزند خاص
نه از تالار و یک ماه خرید عروسی خبری بود و نه از بریز و بپاش و مجلسی مجلل. عروس و داماد پیش از آن که به فکر خرید آینه و شمعدان عروسی باشند، بچهها را نونوار کردند تا در عروسی آنها ترگل و ورگل و خوش و خندان باشند.
از ازدواج آنها چندان نگذشته بود که آقا یوسف شنید در بهزیستی بندرعباس کودکی به نام «بهادر» زندگی میکند که در دوران نوزادی او را سر راه گذاشتهاند و گربه و موش و حیوانات موذی لب و دهان و بینی طفل معصوم را خوردهاند.
آقا یوسف تصمیم گرفت بهادر را به تهران بیاورد تا شاید بتواند برای درمانش کاری انجام دهد. صورت بیلب و بینی و دهان بهادر شرایطی نداشت که بتواند در کنار بچههای دیگر مرکز زندگی کند. آقا یوسف وقتی از نوعروسش خواست که از بهادر کوچک در خانه نگهداری کنند، قبول آن برای خانم سورانی آسان نبود.
ولی وقتی چشم زن داداش به نگاه معصوم بهادر افتاد، تصمیم گرفت او را تا زمانی که بهبودی نسبی پیدا کند، کنار خود نگه دارد. وقتی زن داداش و بهادر با هم بیرون میرفتند، خانم سورانی میدید پسر کوچولوی او از نگاههای پر از تحقیر، ترحم و تعجب مردم چقدر رنج میبرد و سعی میکرد با مهربانیهای مادرانه اش تحمل این رنج را برای او آسانتر کند.
??دلنگرانیهای مادرانه
زن داداش به جای مادری که هیچ وقت در کنار بهادر نبوده، لحظههای پر از اضطراب پشت در اتاق عمل جراحی را تجربه کرد و هر روز به امید نشانهای از بازگشت سلامتی بهادر به صورت آزرده او چشم دوخت. یک روز که بهادر همراه زن داداش به پارک رفته بود، با دیدن بچههایی که کنار مادرانشان شاد و خوشحال مشغول خوردن بستنی بودند، از زن داداش خواست برایش بستنی بخرد تا در پناه چادر او و دور از نگاههای آزاردهنده دیگران این لذت را تجربه کند.
آن روز این حسرت و آرزوی کوچک بهادر، آنقدر طعم تلخی در وجود زن داداش نشاند که چند سال بعد او و آقا یوسف تصمیم گرفتند تعدادی از کودکان یتیم معلول را در جمع داداش کوچولوهای آقا یوسف بپذیرند. بهادر هنوز سلامتیش را کامل به دست نیاورده، ولی بعد از چند عمل جراحی سخت و سنگین حالا میتواند با لب و دهان مصنوعی خود کمی شبیه همسالانش حرف بزند، بخندد و بدون سنگینی نگاههای نامهربان، در پارک و کوچه و خیابان یک دل سیر خوراکی بخورد.
بهادر و ٣١ داداش معلول آقا یوسف در یکی از ٤ شعبه «بهشت امام رضا (ع)» زندگی میکنند. این بهشت زمینی را که داداش یوسف بنا کرده، خانه و سرپناه ١۵٠ کودک و نوجوان بیسرپرست و ١۵٠ پدربزرگ و مادربزرگ بیمار و رها شده است.
در روزهایی که بهادر میهمان خانه داداش یوسف بود، فرزندشان «مقداد» هم به دنیا آمد. مقداد حالا نوجوان شده، ولی از وقتی چشم باز کرده، پدر و مادر را دلنگران عموهای یتیم و پدربزرگ و مادربزرگهای دلشکسته اش دیده است.
#سوزناک-ترین-دل-نوشته-حادثه-متروپل-آبادان
?
باز لرزید… تمام جانم ، با او لرزید… با او که کودکش را
زیر آوار جستجو می کرد
با او که صدای نفسهای مادرش را
هنوز میشنید
با او که
پدر را میان سنگها
جستجو میکرد
تمام روحم؛ جسمم،جانم، لرزید… دوباره آه
دوباره درد…
دوباره بیکسی…
دوباره عکس و قاب…
دوباره رنج و درد…دوباره زلزله…
دوباره لرز مرگ… دوباره نام او… و او
صدای یاخدا
خدای کشورم
آه که چه قدر سخت است… تسلیت?
تسلیت ایرانم / تسلیت آبادانم
#آبادان-تسلیت
آرامش خانواده هایتان آرزوی قلبی ماست.
هر چند که نمی توانیم تسلی دل داغ دیده ی آنها باشیم؛
اما برایشان صبر می خواهیم. هیچ چیز جز صبر و زمان نمی تواند این دل داغ دیده را آرام کند.
چقدر زندگی تلخ شده. هر روز اخبار منفی، هر روز اتفاقاتی شوم که حال و روز ایرانی ها را به هم میریزد و اکنون غم از دست دادن عزیزانشان وجودشان را آزرده کرده.
تسلیت میگم به تمام خانواده هایی که عزیزانشونو توی ریزش ساختمان متروپل از دست دادن