#مثل-حیدر-پیدا-نمی شود
#خاطرات_شهدا
?خاطرات از زبان پدر شهید حیدر جلیلوند?
? قهرمان شهید
?از همان بچگی شیطنتهایش با دو برادر بزرگترش فرق داشت. هر موقع در خانه نبود، واقعاً خانه سوت و کور بود.پسرم از زمان دبستان در کارهای مذهبی و کلاس حفظ قرآن شرکت داشت و در گروههای تواشیح و حوزه بسیج هم بسیار فعالیت میکرد.
? از رشته کشتی گرفته تا رشته جودو را گذرانده بود. در همان دوران بچگی و نوجوانی توانست حکم قهرمانی بگیرد تا اینکه در بزرگسالی هم در مسابقات فرهنگی- ورزشی - رزمی پدافند هوایی نیروی هوا فضای سپاه شرکت کرد و در رشته شنا صاحب عنوان شد. کلاً جوان اهل ورزش و توانمندی بود.
? مثل حیدر پیدا نمیشود
?سال 86 در بخش هوا فضای سپاه مشغول به کار شد. کارش هم طوری بود که باید مرتب به مأموریت میرفت. با آنکه 2 دختر کوچک به نام ثنا و حنانه داشت و ما هم میخواستیم کمتر مأموریت برود، از فرط علاقهای که به شغلش داشت قبول نمیکرد.
?از طرفی هم از روزی که حیدر وارد سازمان هوا فضا شد، حساسیت شغلیاش ایجاب میکرد که دائم در مأموریت باشد. البته امثال حیدر سریع راه خود را پیدا میکنند. این پسر طوری بود که دوستانش خیلی به او ارادت داشتند. آنقدر که در شهادتش از جیب خودشان برای او مراسم میگرفتند. دوستانش میگفتند باید سالیان سال بگذرد تا دوباره کسی مثل حیدر جایگزین پیدا کند.
?میدانستیم شهید میشود
?يك برگه در وسايل شخصي شهيد پيدا كرديم كه رويش نوشته بود: خداوندا به آبروي حضرت زهرا(س) مرگ من را شهادت در راه خودت قرار بده تا توسط دشمنان دين مبين اسلام و در راه پاسداري از حريم سبز ولايت به شهادت برسم. وقتي كه ميبينم حيدر چنين افكاري داشت و براي شهادتش، حضرت زهرا(س) را قسم ميداد من ديگر چه حرفي براي گفتن دارم.
?برادر كوچك حيدر كه 14 سال با او اختلاف سني دارد، خواب ديده بود كه شهيدي آوردند و چند خانم بالاي سر او دارند گريه ميكنند و وقتي بالاي سر شهيد ميرود، ميبيند داداش حيدر است. حتي به خودم بارها و بارها الهام شده بود كه حيدرم شهيد ميشود و من دختر كوچك سه ماهه او را در آغوش ميگيرم و در همين حين روضه حضرت رقيه(س) در بين جمعيت خوانده ميشود.
?با همه فامیل خداحافظی کرد
?هميشه كه اعزام ميشد، بچههايش را ميبرد خانه پدر خانمش ميگذاشت. ولي در اعزام سري آخر بچههايش را آورد خانه ما و گفت پدر اينها را به شما ميسپارم. من برگشتم به او گفتم من نوكر خودت و بچههايت هستم
? ماه رمضان بود در خانه مان قرآن خوانی داشتیم یکی از همسایه مان که علاقه زیادی به حیدر دارد شاکی بود که من خیلی وقته حیدر را ندیدم اتفاقاً حيدر در آن لحظه تماس گرفت و با هم صحبت كردند و حتي حيدر آن شب با كل فاميل تلفني صحبت كرد. گويي ميدانست كه اين آخرين مكالمهاش با فاميل و دوستان است. فرداي همان روز به شهادت رسيد.
?همچو حیدر شهید شد
?با یکی از همرزمانش برای عملیات شناسایی به منطقه اثریا رفته بود. پس از انجام عملیات و حین بازگشت از ماموریت با نیروهای داعش مواجه میشوند که متاسفانه حیدر از ناحیه سر مورد اصابت گلوله مستقیم قرار میگیرد و شهید میشود
?پسرم در ايام ضربت خوردن حضرت علي علیه السلام از ناحيه سر به شهادت رسيد. حيدر در سن 31 سالگي شهيد شد و با لب تشنه در شهادت مولاي متقيان به ديدار معبودش شتافت
? قبل از شهادت با مزارش عکس گرفت
?موقعي كه حيدر در ايران بود هر پنجشنبه به گلزار شهداي ملارد ميرفت یک بار که با دوستانش به گلزار شهادا رفته بود سر مزار شهید طهرانی مقدم ابتساد و شروع به فاتحه خواندن کرد. علاقه خاصی به شهید طهرانی مقدام داشت.
?دوستان حيدر ميگويند كمي عقبتر آمديم و ديديم حيدر خيلي ساكت است. پرسيديم: چي شده خيلي توي خودت هستي؟ حيدر سرش را بالا ميآورد و ميگويد: خوش به حال اين شهدا كه رفتند و ما هنوز داريم نفس ميكشيم. بعد ميگويد اگر من شهيد شدم اينجا خاكم كنيد…
? مصطفی يكي از دوستان حيدر ميگويد بچهها همين جا بايستيد و با گوشي خودش از بچهها عكس مياندازد و ميگويد عكسهاي خوبي گرفتيم. انشاءالله كه اين عكسها را براي شهادت استفاده كنيم. حيدر هم ميخندد. حيدر بعد از شهادتش همانجايي دفن شد كه مصطفي از آنها عكس انداخته بود.
#عبدالزهرا
#کربلا به رفتن نیست#به شدن است!
✨﷽✨
#تلنگر
شمر نمازش را میخواند،
روزهاش را هم میگرفت،
آشکارا هم فسق و فجور نمیکرد،
و شاید اهل رشوه و ربا هم نبود…
معاویه و ابنزیاد و عمربنسعد هم همینطور…..
یادمان باشد ، زیارت عاشورا که میخوانیم
وقتی رسیدیم به «وَ لَعنَ الله…»هایش؛
لحظه ای به خودمان گوشزد کنیم:
نکند این «لعن الله…» شامل حال ما هم بشود؟؟؟!!!!!
مایی که گاه خودمان را
“ارزانتر” از شمر و عمر و ابنزیاد میفروشیم……
جمله ای بس سنگین از شهید آوینی:
“کربلا"به رفتن نیست…
به شدن است!..
که اگر به رفتن بود!
شمر هم “کربلایی” است!
#زیباترین-دلنوشته-دنیا
#غم_های یک #دختر_مذهبی …
آقا قبول ما دختریم …
آقا قبول #شهید نمی شویم …
آقا قبول نمی گذارند #تفنگ دستمان بگیریم و برویم #مدافع_حرم_حضرت_عشق شویم …
آقا قبول راه #شهادت برایمان بسته شده …
قبول ….
همه را در اوج نا امیدی قبول کردیم …?
آری اشک میریزیم
چون نمی توانیم #ابراهیم باشیم نمی توانیم #محمد_هادی باشیم نمی توانیم علی باشیم ….
آری نمی توانیم …
هر کاری میخواهیم بکنیم می گویند شما دخترید توان کافی را ندارید …
هر وقت خواستیم تنها برویم گفتند #دختر نباید تنها جایی بره ..
هر وقت خواستیم #خلوت کنیم نگذاشتند …
پس چگونه شبیه #ابراهیم_هادی و #هادی_ذوالفقاری و #علی_خلیلی شویم!؟
بنشینیم و فقط #درس بخوانیم و آرزوی #شهادت کنیم ؟
نمی شود به والله نمی شود …?
#شهدا بیابید بگویید این #دختران_دلسوخته چه کنند ؟؟؟
چه کنند در این آشفته بازار #فساد و #بی_حجابی و تنهایی #مهدی_فاطمه ؟؟( علیه السلام )
جوابم را #شهدا دادند …
از #شهدا به دختران #محجبه ایران
قبول
هرکاری خواستید بکنید به یاد #مهدی_فاطمه باشید
آن وقت خود به خود عزیز دل #مهدی_فاطمه می شوید
آن وقت است که دیگر طاقت ماندن در دنیایی که بوی #گناه را می دهد نخواهید داشت …
آن وقت است که وقت #شهادت است …
آن وقت می فهمید که راه #شهادت برای هیچ کس بسته نیست …
آن وقت مسیر #شهادت برایتان باز میشود حتی اگر #دختر باشید …
فقط #اخلاص و نگاه #مهدی_فاطمه را درنظر بگیرید …
در نبود ما پشت #حضرت_مهدی (عج الله تعالی فرجه الشریف) را خالی نکنید …
یقه تان را میگیریم اگر #ولایت_فقیه را تنها بگذارید…
آری دختران نگویید #شهید نمی شویم
میشود
میشود ….
هنوز هم میشود …
و #شهادتی #دخترانه را رقم میزند #چادر …
#دل_نوشته
??↷
#گمنام
#شهید شاهپسندی"ما اینجوری پای انقلاب ایستادیم"
#با ١٠٠٠ ضربه کابل فلک شد.
بعد گوشت و پوست له شدهی پاشو با اتو سوزوندند.
٣ ماه خون بالا میآورد.
٩ ماه با کمک دیگران راه میرفت.
ولی داغ گفتن یک آخ رو به دل دشمن گذاشت…
? اینو بفرستید برای کسانی که میگن “رأی نمیدم”
! کسی محتاج رأی شما نیست؛
ولی اگر قیامت “امیرهوشنگ شاهپسندی” بهت گفت: “ما اینجوری پای انقلاب ایستادیم، ولی شما حتی حاضر نشدی یک رأی به انقلاب بدی"
چی جواب میدی؟؟؟
(تصویر مربوط به موزه دفاع مقدس کرمان است)
#گمنام-ولی-فاتح-دل-ها
? #پندانه
?گمنام ولی فاتح دلها?
? پدر شهید:
۱۰ ماه بود ازش خبری نداشتیم.
?مادرش میگفت:
«پاشو برو ببین چی شد این بچه؟ زندهاست؟ مردهاست؟»
?میگفتم: «کجا برم دنبالش آخه؟ کار و زندگی دارم خانم. جبهه یه وجب دو وجب نیست. از کجا پیداش کنم؟»
?رفته بودیم نماز جمعه.
?حاج آقا آخر خطبهها گفت:
❤️ حاج حسین خرازی❤️ را دعا کنید.
?آمدم خانه. به مادرش گفتم.
?گفت: «حسین ما رو میگفت؟!»
?گفتم: «چی شده که امام جمعه هم میشناسدش؟!»
?نمیدانستیم فرمانده لشکر اصفهان است. به ما میگفت یک بسیجی سادهام!
?رونوشت به همه مسئولین
@modafean_313