#با-شهدا-گم-نمی-شویم
<?>
?یکی از بچهها به شوخی پتویش را
پرت کرد طرفم..
اسلحه از دوشم افتاد و خورد توی سر کاوه،کم مانده بود سکته کنم.سر محمود شکسته بود وداشت خون میآمد..
با خودم گفتم:
الان است که یک برخورد ناجوری
با من بکند،چون خودم را بیتقصیر
میدانستم آماده شدم که اگر حرفی زد
و چیزی گفت جوابش را بدهم..
کاملا خلاف انتظارم عمل کرد
یک دستمال از توی جیبش در آورد
گذاشت رو زخم سرش و از سالن
رفت بیرون..
این برخورد از صدتا تو گوشی برایم
سخت تر بود..دنبالش دویدم
در حالی که دلم میسوخت
با ناراحتی گفتم: آخه یه حرفی بزن
چیزی بگو..
همانطور که میخندید گفت:
مگه چی شده؟!
گفتم: من زدم سرت رو شکستم
تو حتی نگاه نکردی ببینی کار کی بوده
✨همانطور که خونها را پاک میکرد
گفت: اینجا کردستانه…
از این خونها باید ریخته بشه
اینکه چیزی نیست..
✨چنان مرا شیفته خودش کرد
که بعدها اگر میگفت بمیر میمردم..
“شهید محمود کاوه"?
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
???
#خوابی-که-تعبیر-شد
#پرواز??
خواب دیدم: «در یک بیابان هستم. از دور گنبد امامزاده ابراهیم شهرستان بابلسر نمایان بود. وقتی به جلوی امامزاده رسیدم. با تعجب تعداد زیادی رزمنده را با لباس خاکی دیدم
هر رزمنده چفیه ای به گردن و پرچمی در دست داشت. آن رزمندگان از شهدای شهر بابلسر بودند. در میان آنها پدرم را دیدم که در سال 62 شهید شده بود. یک گل زیبا در دست پدرم بود.
بعد از احوالپرسی به پدرم گفتم: «پدر منتظر کسی هستید.» گفت: «منتظر رفیقت سید مجتبی علمدار هستیم.»
با ترس و ناراحتی گفتم: «یعنی چی؟ یعنی مجتبی هم پرید!»
? گفت: «بله، چند ساعتی هست که اومده این طرف. ما آمدیم اینجا برای استقبال سید. البته قبل از ما حضرات معصومین و حضرت زهرا(س) به استقبال او رفتند. الان هم اولیا خدا و بزرگان دین در کنار او هستند.»
? این جمله پدرم که تمام شد از خواب بیدار شدم. به منزل یکی از دوستان تماس گرفتم. گفتم چه خبر از سید. گفت سید موقع غروب پرید.
?برگرفته از کتاب علمدار،
#طاها
@modafean_313
#شهید"صیاد شیرازی"
میگفت:«داماد من باید چند خصوصیت داشته باشد تا بتوانم دختر را دستش بسپارم. اول: ایمان؛ دراینکه شکی نیست. دوم: اهل جبهه بودن؛ جوانی که غیرت انقلابی داشته باشد نسبت به خانواده اش هم احساس مسئولیت دارد. سوم: وابسته نبودن؛ کسی که در مشکلات بزرگ شده باشد و متکی به خودش باشد، همیشه می تواند در زندگی راهش را پیدا کند. این سه خصلت رو که داشته باشه، بقیه مسائل مهم نیست. نه پول نه موقعیت. همین ها کافی است.»
شهید امیر سپهبد صیاد شیرازی
برگرفته از کتاب ازدواج آگاهانه
۲۱ فروردین ماه، سالروز شهادت امير سپهبد «علی صيادشيرازی» جانشين ستاد كل نيروهای مسلح به دست منافقین کوردل گرامی باد
(شادی روح شهدا و امام شهدا صلوات)
#شهید-امام -زمانی
#نماز_شب
اومد بهم گفت : ” میشہ ساعت ۴ صبح بیدارم ڪنی تا داروهام رو بخورم ؟ “
ساعت ۴ صبح بیدارش ڪردم ،
تشڪر ڪرد و بلند شد از سنگر رفت بیرون …
بیست الی بیست و پنج دقیقہ گذشت ، اما نیومد …
نگرانش شدم ؛
رفتم دنبالش و دیدم یہ قبر ڪنده و توش نماز شب می خونہ و زار زار گریہ می ڪنہ !
بهش گفتم :
” مرد حسابی تو ڪه منو نصف جون ڪردی !می
خواستی نماز شب بخونی چرا بہ دروغ گفتی مریضم و
می خوام داروهام رو بخورم ؟! “
برگشت و گفت :
” خدا شاهده من مریضم ،
چشمای من مریضہ ، دلم مریضہ ،
من ۱۶ سالمہ !
چشام مریضہ ! چون توی این ۱۷ سال امام زمان عج رو ندیده …
دلم مریضہ ! بعد از ۱۶ سال هنوز نتونستم با خدا خوب ارتباط برقرار ڪنم …
گوشام مریضہ ! هنوز نتونستم یہ صدای الهی بشنوم …
”✍️ « ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺷﻬﯿﺪ ﺻﺎﺣﺐ ﺍﻟﺰﻣﺎﻧﯽ »
#شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
?الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج?
#تلنگر
? #گاهے_یڪ_تلنگر_ڪافیست ?
?#میترسم_از_خودم …
•زمانیڪه عڪس شهدا رو بہ دیواراتاقم
چسبوندم،
ولے بہ دیوار دلم نہ !
?#میترسم_از_خودم …
•زمانیڪہ اتیڪت خادم الشهـدا و….
روبه سینہ م مے چسبونم،
امّا خادم “پدرومادر” خودم نیستم !
?#میترسم_از_خودم …
•زمانیڪہ اسـمم توتمام اردوهاے
جـہادی هست ولے
توخونه ے خودمون،هیچ ڪارۍ انجام نمیدم !
?#میترسم_از_خودم …
•زمانیڪه برای مادراے شهـدا اشڪ میریزم
اما “حرمت مادر ” خودم روحفظ نمیڪنم !
?#میترسم_از_خودم …
•زمانیڪه فقط،رفتن شهــدا رومے بینم ،
ولے ” شهیـدانہ زیستنشون ” رو نہ !!
?شهــدا شرمنده ایم ڪہ مدام شرمنده ایم …
?اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِڪَ اَلفَرَج?
#محمــدرضا
@modafean_313