#خاطره ای از شهید جبار عراقی
27 شهریور 1399
چند مدت پیش سر مزار جبار یک جوانی دیدم سر مزارش به شدت گریه می کند. گفتم تو جبار را می شناختی؟ جوان که خوش سیما و با محاسن بود، گفت: خانم عراقی ما هر پنجشنبه سر مزار شهید می آییم و آب و گل می کاریم و خاک مزارش را می بوسیم. گفتم چرا؟ جوان گفت:من یک لات… بیشتر »
نظر دهید »
#خاکریز-خاطرات
26 شهریور 1399
#قرار گپ و گفت بچه های بسیجی ، بعد از نماز مغرب و عشا بود . در مسجد می ماندیم و دور هم حلقه می زدیم و با هم صحبت می کردیم . بیشتر صحبت ها درباره مسائل سیاسی روز بود . بعد از یکی از همین جلسات بود که عباس از من درباره رشته تحصیلی ام سوال کرد . وقتی جواب… بیشتر »
#خاطرات-شهدا
23 شهریور 1399
#خاطرات_شهید چنان با #شهدا عجین بود ڪہ در سخنرانے هایش مے گفت: “من با شهدا راه مےروم غذا مےخورم و مےخوابم و این آسایشے ڪه برای من شهیدان بوجود آورده اند هرگز نخواهم گذاشت پرچـم #یامهــدی_ادرکنے، آن ناله های رزمندگان در نمازهای شب و هنگام شب عملیات… بیشتر »
#خاطره
20 شهریور 1399
?حسیـن ایرلو بچه تهران بود از آن داش مشتی هــا… شده بود فرمانده تحریب لشکر المهدی(عج)… ?می گفت دوست دارم جوری شهید بشم که یک وجـبم از من هم نمـونه… گلوله مستقیم تانک خورد به سینه اش، تکه تکه شد…. ?بعد از حسیــن، کاکا علے شـد… بیشتر »
# تلنگر
15 شهریور 1399
~اگر…✋? تیر دشمن…?•° جسم شہدا را شڪافت…‼️•• ~تیر بدحجابــے…•° قلب آن ها را میدرد…?•• #شہدا_شرمنده_ایم ? بیشتر »