# تلنگر
࿐࿐❈♻️۰?۰♻️❈࿐࿐
#تلنگر
جا ماندن از کربلا برای خیلیا جای حسرت داره اما جا ماندن از لشکر یوسف زهرا دغدغه چند نفره؟؟؟؟
به نظرم همین دو خط اونقدر جای حرف داره که بابتش #فکر ? کنید….
#اللهمعجللولیکالفرج
•┈┈•••✾•✿•✾•••┈┈•
•┈┈•••✾•✿•✾•••┈┈•
آقای خامنه ای بگویید:"دیگر روضه حضرت قاسم(ع)نخوانند"
✅ آقای خامنهای بگویید دیگر روضه حضرت قاسم (ع) نخوانند!
?پسرک فریاد میزد: «آقای رییس جمهور! آقای خامنهای! من باید شما را ببینم»
حضرتآقا پرسیدند: «چی شده؟ کیه این بنده خدا؟»
یکی از محافظین گفت:
«حاج آقا! یه بچه است, میگه از اردبیل کوبیده اومده اینجا و با شما کار واجب داره»
حضرتآقا میفرمایند:
«بذار بیاد حرفش رو بزنه وقت هست».
لحظاتی بعد پسرکی 12-13 ساله خودش را به حضرتآقا میرساند.
حضرت آقا میگویند: «سلام پسرم! حالت چطوره؟شما اسمت چیه؟»
پسرک نوجوان که با شنیدن گویش مادریاش انگار جان گرفته بود، با هیجان و به ترکی میگوید:
«آقاجان! من مرحمت هستم از اردبیل تنها اومدم تهران که شما را ببینم.»
حضرتآقا : «افتخار دادی پسرم صفا آوردی چرا این قدر زحمت کشیدی؟ بچهٔ کجای اردبیل هستی؟»
پسرک که حالا کمی لبانش رنگ تبسم گرفته بود میگوید: «انگوت کندی آقا جان!»
حضرتآقا میپرسند:
«از چای گرمی؟»
پسرک انگار هم ولایتی پیدا کرده باشد زود میگوید: «بله آقاجان! من پسر حضرتقلی هستم».
حضرتآقا میفرمایند: «خدا پدر و مادرت رو برات حفظ کنه.»
و پسرک میگوید:
«آقا جان! من از ادربیل آمدم تا اینجا که یک خواهشی از شما بکنم.»
حضرتآقا عبایش را که از شانه راستش سر خوره بود درست کرده و میفرمایند:
«بگو پسرم. چه خواهشی؟»
پسرک میگوید:
آقا! خواهش میکنم به آقایان روحانی و مداحان دستور بدهید که دیگر روضه حضرت قاسم (ع) نخوانند!
حضرتآقا میفرمایند:چرا پسرم؟
پسر نوجوان به یکباره بغضش ترکیده و سرش را پایین انداخته و با کلماتی بریده بریده میگوید:
«آقاجان! حضرت قاسم (ع) 13 ساله بود که امام حسین (ع) به او اجازه داد برود در میدان و بجنگد، من هم 13 سالهام ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمیدهد به جبهه بروم هر چه التماسش میکنم, میگوید 13 سالهها را نمیفرستیم, اگر رفتن 13 سالهها به جنگ بد است، پس این همه روضه حضرت قاسم (ع) را چرا میخوانند؟»
حضرت آقا دستشان را دوباره روی شانه او و میفرمایند: «پسرم! شما مگر درس و مدرسه نداری؟ درس خواندن هم خودش یک جور جهاد است»
پسرک هیچ چیز نمیگوید، فقط گریه میکند و این بار هق هق ضعیفی هم از گلویش به گوش میرسد.
?حضرتآقا وی را جلو کشیده و در آغوش میگیرند و رو به سرتیم محافظانش کرده و میفرمایند:
«آقای…! یک زحمتی بکش با آقای ملکوتی (امام جمعه وقت تبریز) تماس بگیر بگو فلانی گفت این آقا مرحمت رفیق ما است، هر کاری دارد راه بیاندازید و هر کجا هم خودش خواست ببریدش، بعد هم یک ترتیبی بدهید برایش ماشین بگیرند تا برگردد اردبیل، نتیجه را هم به من بگویید»
حضرتآقا خم شده صورت خیس از اشک پسرک 13 ساله را بوسیده و میفرمایند:
«ما را دعا کن, پسرم درس و مدرسه را هم فراموش نکن, سلام مرا به پدر و مادر و دوستانت در جبهه برسان»
و این پسرک 13ساله کسی نبود جز «شهید بالازاده»…
?آری! رفت و به آرزویش رسید… «شهادت»
◼ sapp.ir/emam_hosen
مقتل حضرت علی اکبر
?مقتل حضرت علی اکبر (علیه السلام) بر اساس نقل شیخ مفید
?ولَم يَزَل يَتَقَدَّمُ رَجُلٌ رَجُلٌ مِن أصحابِهِ فَيُقتَلُ، حَتّى لَم يَبقَ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام إلّا أهلُ بَيتِهِ خاصَّةً. فَتَقَدَّمَ ابنُهُ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام ـ واُمُّهُ لَيلى بِنتُ أبي مُرَّةَ بنِ عُروَةَ بنِ مَسعودٍ الثَّقَفِيِّ ـ وكانَ مِن أصبَحِ النّاسِ وَجهاً، ولَهُ يَومَئِذٍ بِضعَ عَشرَةَ سَنَةً، فَشَدَّ عَلَى النّاسِ، وهُوَ يَقولُ:
?أنَا عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ بنِ عَلِيّ نَحنُ وبَيتِ اللّه ِ أولى بِالنَّبِيّ
تَاللّه ِ لا يَحكُمُ فينَا ابنُ الدَّعِيّ أضرِبُ بِالسَّيفِ اُحامي عَن أبي
ضَربَ غُلامٍ هاشِمِيٍّ قُرَشِيّ
فَفَعَلَ ذلِكَ مِراراً وأهلُ الكوفَةِ يَتَّقونَ قَتلَهُ، فَبَصُرَ بِهِ مُرَّةُ بنُ مُنقِذٍ العَبدِيُّ، فَقالَ: عَلَيَّ آثامُ العَرَبِ ، إن مَرَّ بي يَفعَلُ مِثلَ ذلِكَ إن لَم اُثكِلهُ أباهُ، فَمَرَّ يَشتَدُّ عَلَى النّاسِ كَما مَرَّ فِي الأَوَّلِ، فَاعتَرَضَهُ مُرَّةُ بنُ مُنقِذٍ، فَطَعَنَهُ فَصُرِعَ، وَاحتَواهُ القَومُ فَقَطَّعوهُ بِأَسيافِهِم. فَجاءَ الحُسَينُ عليه السلام حَتّى وَقَفَ عَلَيهِ، فَقالَ: قَتَلَ اللّه ُ قَوماً قَتَلوكَ يا بُنَيَّ ، ما أجرَأَهُم عَلَى الرَّحمنِ وعَلَى انتِهاكِ حُرمَةِ الرَّسولِ! وَانهَمَلَت عَيناهُ بِالدُّموعِ، ثُمَّ قالَ: عَلَى الدُّنيا بَعدَكَ العَفاءُ. وخَرَجَت زَينَبُ اُختُ الحُسَينِ مُسرِعَةً تُنادي: يا اُخَيّاه وَابنَ اُخَيّاه، وجاءَت حَتّى أكَبَّت عَلَيهِ، فَأَخَذَ الحُسَينُ عليه السلام بِرَأسِها فَرَدَّها إلَى الفُسطاطِ، وأمَرَ فِتيانَهُ فَقالَ: اِحمِلوا أخاكُم، فَحَمَلوهُ حَتّى وَضَعوهُ بَينَ يَدَيِ الفُسطاطِ الَّذي كانوا يُقاتِلونَ أمامَهُ.
?ترجمه: ياران امام حسين عليه السلام يكى يكى پيش مىآمدند و مى جنگيدند و كُشته مىشدند تا آن كه جز خانواده اش كسى با حسين عليه السلام نماند. آن گاه پسرش على اكبر عليه السلام ـ كه مادرش ليلا، دختر ابى مُرّة بن عُروة بن مسعود ثقفى بود ـ قدم به ميدان نهاد. او از زيباروى ترينِ مردمان و آن هنگام هجده ـ نوزده ساله بود. او به دشمن حمله بُرد و چنين خواند: من على پسر حسين بن على ام به خانه خدا سوگند كه ما به پيامبر صلى الله عليه و آله نزديك تريم. و به خدا سوگند كه پسر بى نَسَب (ابن زياد) نمىتواند بر ما حكم براند.
? با شمشير مىزنم و از پدرم حمايت مى كنم؛ شمشير زدنِ جوان هاشمىِ قُرَشى. او اين كار را بارها به انجام رساند و كوفيان از كُشتن او پروا مىكردند كه مُرّة بن مُنقِذ عبدى او را ديد و گفت: گناهان عرب بر دوش من باشد اگر بر من بگذرد و چنين كند و من پدرش را به عزايش ننشانم! على اكبر عليه السلام مانند بار اوّل، بر دشمن حمله بُرد كه مُرّة بن مُنقِذ راه را بر او گرفت و نيزه اى به او زد و بر زمينش انداخت.
? سپاهيان، گِردش را گرفتند و او را با شمشيرهايشان تكّه تكّه كردند. امام حسين عليه السلام به بالاى سر او آمد و ايستاد و فرمود: «خداوند بكُشد كسانى را كه تو را كُشتند اى پسر عزيزم ! چه گستاخ بودند در برابر [ خداى ] رحمان و بر هتك حرمت پيامبر!» . سپس اشك از چشمانش روان شد و فرمود : «دنياى پس از تو ويران باد !».
? زينب عليهاالسلام خواهر امام حسين عليه السلام به شتاب بيرون دويد و ندا داد: اى برادرم و فرزند برادرم! آن گاه آمد تا خود را بر روى [پيكر] على اكبر عليه السلام انداخت. امام حسين عليه السلام سر او را گرفت و [ او را بلند كرد و ] به خيمه اش باز گرداند و به جوانان [ خاندان ]خود فرمان داد و فرمود: «برادرتان را ببريد!» . آنان او را بُردند و در خيمه اى گذاشتند كه جلوى آن مى جنگيدند.
?منبع: الإرشاد شيخ مفيد، ج ٢ ص ١٠٦، مثير الأحزان ابن نما حلي: ص ٦٨، إعلام الورى طبرسي: ج ١ ص ٤٦٤
♠️❤♠️❤♠️❤♠️❤♠️❤♠️❤♠️❤♠️❤♠️
زیارت نامه حضرت صاحب الزمان(عج) در روز جمعه
?????
????
???
زیارت حضرت صاحب الزمان (عج)در روز جمعه
اَلسَلامُ عَلَیکَ یا حُجَتَ اللهِ فی اَرضِه
اَلسَلامُ عَلَیکَ یا عَینَ اللهِ فی خَلقِه
اَلسَلامُ عَلَیکَ یا نُورَ اللهِ الَّذی یَهتَدی بِهِ المُهتَدُونَ وَ یُفَرَجُ بِهِ عَنِ المُومِنینَ
اَلسَلامُ عَلَیکَ اَیُهَا المُهَذَّبُ الخائِفُ
اَلسَلامُ عَلَیکَ یا سَفینَةَ النَّجاةِ اَلسَلامُ عَلَیکَ صَلَّی اللهُ عَلَیکَ وَ عَلی آلِ بَیتِکَ الطَیِبینَ الطاهِرینَ
اَلسَلامُ عَلَیکَ عَجَلَ اللهُ لَكَ ما وَعَدَكَ مِنَ النّصرِ وَ ظُهُورِ الاَمرِ
اَلسَلامُ عَلَیکَ يا مَولایَ. اَنَا مَولاكَ عارِفُ بِاُوليكَ و اُخريكَ اَتَقَرَبُ اِلَى اللهِ تَعالى بِكَ وَ بِالِ بَیتِکَ وَ انتَظِرُ ظُهُورَكَ وَ ظُهُورَ الحَقِّ عَلى يَدَيكَ وَ اَسئَلُ اللهَ اَن يُصِلِيَّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ اَن يَجعَلَني مِنَ المُنتَظِرينَ لَكَ وَالتّابِعينِ وَ النّاصِرينَ لَكَ عَلی اَعدائِكَ وَ المُستَشهَدينَ بَينَ يَدَيكَ في جُملَةِ اَولِيائِكَ يا مَولایَ يا صاحِبَ الزَمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَیکَ و عَلی آلِ بَیتِکَ هذا يَومُ الجُمُعَةِ و هُوَ يَومُكَ المُتَوَقَّعُ فيهِ ظُهُورُكَ وَالفَرَجُ فيهِ المُومِنینَ عَلی يَدَيكَ وَ قَتَلُ الكافِرينَ بِسَيفِكَ وَ اَنَا يا مَولایَ فيهِ ضَيفُكَ وَ جارُكَ وَ اَنتَ يا مَولایَ كَريمٌ مِن اَولادِ الكِرامِ وَ مَامُورٌ بِالضِيافَة وَ الاِجارَةِ فَاَضِفني وَ اَجِرني صَلَواتُ اللهِ عَلَیکَ وَ عَلی اَهلِ بَیتِکَ الطَیِبینَ الطاهِرینَ
???
????
?????
چرا امام حسین(ع) به فرزند خود صفت علی اکبر داد ؟
به گزارش افکارنیوز، حجتالاسلام سیدامین جعفری، اظهار کرد: حضرت علیاکبر در سال ۳۶ هجری قمری و در یازدهمین روز از ماه شعبان به دنیا آمد، البته در مورد تاریخ دقیق آن حضرت اختلاف نظر وجود دارد ولی آنچه در میان مورخین و علما مشهور هست، همین تاریخی است که ذکر شد.
اخبار مذهبی- وی افزود: اسم مبارک حضرت، علی بن حسین است و صفت اکبر به جهت ارشد بودن ایشان در میان سایر اولاد حضرت اباعبداللهالحسین(ع) است.
این کارشناس مذهبی گفت: صفت اکبر به این خاطر به ایشان داده شد که امامحسین(ع) فرموده بودند: هر چند خداوند به من فرزند عطا کند نام آنها را علی اکبر می گزارم
وی ادامه داد: امام حسین(ع) سه فرزند ذکور داشتند که یکی علیاکبر(ع) و دیگر علی اوسط که امامسجاد(ع) است و دیگری حضرت علیاضغر شش ماههی اباعبدالله است.
این خطیب حسینی گفت: حضرت علیاکبر در کربلا ۲۵ سال سن داشتند و نام مادر ایشان هم لیلا بنت ابیمروه بوده است. مادر لیلا که مادر بزرگ حضرت علیاکبر(ع) میباشد، با بنیامیه فامیل بودند و این مساله موجب شده بود که بنیامیه به علیاکبر(ع) امان نامه بدهند، اما حضرت از دریافت آن امتناع کرد.
جعفری گفت: حضرت اباعبدالله(ع) طبق نقلی پنج همسر داشتند که یکی از آنها لیلا بنت ابیمروه است که حضرت علیاکبر(ع) از ایشان میباشد و امامسجاد(ع) که به علی اوسط معروفاند از شهربانو دیگر همسر حضرت میباشد.
وی ادامه داد: حضرت علیاکبر(ع) از همهی بنی هاشم بیشتر به پیامبر شباهت داشتند، به طوری که می فرمودند، هر که از پیامبر یاد میکرد رو به حضرت علیاکبر(ع) میکرد و به جمال ایشان می نگریست، و این شباهت خَلقاً و خُلقاً و منطقاً بود، یعنی بطور کلی از هرجهت ایشان به رسول الله(ص) شباهت داشتند.
وی با اشاره به روایت امامحسین(ع) در خصوص علیاکبر(ع) گفت: امام در روایتی میفرمایند: فانه ممسوس فی الله و مقتول فی سبیل الله؛ او (علی اکبر) غرق در عشق خداست و کشته راه خدا میباشد.
جعفری ادامه داد: حضرت علیاکبر(ع) نیز دارای مقام عصمت بودند. برای تبیین این امتیاز میتوان اشاره به دعای امامحسین(ع) کرد.
وی افرود: زمانی که علیاکبر(ع) عازم میدان شد. امام در حق او چنین دعا فرمودند: بارالها، گواه باش جوانی که در سیرت و صورت و گفتار، شبیهترین فرد به پیغمبرت بود، به جنگ این مردم رفت. ما هرگاه به دیدن رسول الله(ص) مشتاق میشدیم به این جوان نگاه میکردیم.
وی گفت: حضرت علیاکبر(ع) سرانجام در روز عاشورای سال ۶۱ هجری قمری در رکاب حضرت اباعبداللهالحسین(ع) به فیض شهادت نائل آمدند و بدن مطهر ایشان قطعهقطعه شد، بطوری که زبان توان وصف مظلومیت و معصومیت آن جناب را ندارد.
این کارشناس مذهبی گفت: علیاکبر(ع) پایین پای پدرش حسینبنعلی(ع)، در کربلا دفن شدهاست. برخی همین علت را دلیل ششگوشه بودن ضریح میدانند.
وی گفت: سر او به همراه دیگر شهدای سپاه امامحسین(ع) ابتدا به نزد ابنزیاد در کوفه و بعد از آن به نزد یزید در دمشق فرستاده شد و در نهایت طبق عقیده رایج توسط بانو آزرا از قبیله بنیاسد در قبرستان بابالصغیر دفن شده است.
جعفری بیان کرد: امام زمان(عج) در زیارت ناحیه مقدسه خطاب به علیاکبر(ع) میفرمایند: سلام بر تو ای علیاکبر، اول فدایی از بهترین نسل دودمان ابراهیم خلیل. شهادت میدهم که تو از هر کس اولیتر به خدا و رسولش هستی.
منبع: سایت فارس