لذت نماز
مرحوم سيدمرتضي (ره) در هنگام مرگ وصيت كردند كه: «تمام نمازهاي كه در طول عمرم خواندهام به نيابت از من دوباره بخوانيد.»
وقتي از علت آن سؤال كردند، اينطور جواب فرمودند: «من علاقهمند به نماز و عاشق راز و نياز با خدا بودم و از آن لذت
فراوان ميبردم و هميشه قبل از رسيدن وقت نماز براي آن، لحظه شماري ميكردم. به همين دليل شايد نمازهاي من صددرصد
خالص براي خدا نبوده و لذت روحي خودم در بهجاآوردن آنها نقش داشته و نمازي كه يكدرصد هم براي غير خدا باشد،
شايسته درگاه خدا نيست.
منبع: سيدمرتضي، پرچمدار علم و سياست/63
دعا فرج
بخوان دعا فرج را که دعا اثر دارد
دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد
بخوان دعای فرج را که یوسف زهرا
ز پشت پرده غیب به ما نظر دارد
دعا انتظار
چادری به رنگ کعبه
بانو
مبادا رنگ به رنگ های دنیا
سیاهی چادرت را از چشمت بیندازد…
هر وقت دلت را زدند
از تیرگی چادرت…
سیاهی کعبه را به یاد بیاور
که همرنگ توست…
بانویِ همرنگِ خانه یِ خدا…
افتخار کن به رنگِ چادرت..
که همرنگِ چادرِ خانه خداست…
بر دهان هرچه رنگ است میزند ..
رنگین کمان چادر مشکی ما..
منبع :پورتال انهار
ماجرای گردان زنان غواص!!
وقتی شهید ملکی که یک روحانی بود خود را برای اعزام به جبهههای حق علیه باطل معرفی کرد، به او گفتند باید به گردان حضرت زینب (سلام الله علیها) بروی.
شهید ملکی با این تصور که گردان حضرت زینب (سلام الله علیها) متعلق به خواهران است به شدت با این امر مخالفت کرد وخواستار اعزام به گردان دیگری شد اما با اصرار فرمانده ناچار به پذیرش دستور و رفتن به گردان حضرت زینب شد.
هنگامی که میخواست به سمت گردان حضرت زینب (سلام الله علیها) حرکت کند، فرمانده به او گفت این گردان غواص در حوالی رودخانه دز در اهواز مستقر است.
شهید ملکی بعد از شنیدن اسم «غواص» به فرمانده التماس کرد که به خاطر خدا مرا از اعزام به این محل عفو کنید، من را به گردان علیاصغر (علیه السلام) بفرستید، گردان علیاکبر (علیه السلام) گردان امام حسین (علیه السلام) این همه گردان، چرا من باید برم گردان حضرت زینب؟ اما دستور فرمانده لازمالاجرا بود.
شهید ملکی در طول راه به این میاندیشید که «خدایا من چه چیزی را باید به این خواهران بگویم؟ اصلا اینها چرا غواص شدهاند؟ یا ابوالفضل (علیه السلام) خودت کمکم کن.»
هوا تاریک بود که به محل استقرار گردان حضرت زینب رسید، شهید ملکی از ماشین پیاده شد، چند قدم بیشتر جلو نرفته بود که یکدفعه چشمانش را بست و شروع به استغفار کرد.
راننده که از پشت سر شهید ملکی میآمد، با تعجب گفت: حاج آقا چرا چشماتونو بستین؟
شهید ملکی با صدایی لرزان گفت: «والله چی بگم، استغفرالله از دست این خواهرای غواص» …
راننده با تعجب زد زیر خنده و گفت: کدوم خواهر حاج آقا؟ اینا برادرای غواصن که تازه از آب بیرون آمدند و دارند لباساشونو عوض میکنند.
اینجا بود که شهید ملکی تازه متوجه قضیه شده و فهمید ماجرای گردان حضرت زینب چیه!!
راوی : سردار علی فضلی جانشین رئیس سازمان بسیج