اثر نیّت خوب
يك بار يكى از ياران اميرمؤمنان (علیه السلام) يك آه كشيد. حضرت (علیه السلام) فرمودند: تو پول نگرفتى؟ گفت: چرا على
جان! من پول گرفته ام، ششصد درهم. حضرت (علیه السلام) فرمودند: چرا آه كشيدى؟ گفت: آقا جان! من رفتم از برادرم
خداحافظى بكنم كه بيايم در ركاب شما بجنگم و برادرم را هم بياورم، ولى ديدم برادرم مريض است. برادرم گفت: اى كاش! من
بدن سالمى داشتم و با تو مي امدم و على (علیه السلام) را يارى مى دادم. حضرت (علیه السلام) فرمودند: اين ششصد درهم را
بردار و ببر براى برادرت؛ كسى كه نيتش با ما بود، انگار كه او در جبهه با ما بود.
چهار ازدواج تاریخی
ازدواج محمدصالح مازندرانی با دختر علّامه مجلسی
روزی استاد محمدصالح مازندرانی یعنی علامه محمّدتقی مجلسی متوجه شد که شاگرد دانشمندش میل به ازدواج دارد.
بعد از فراغت از تدریس به او گفت: اگر اجازه دهی دختری را برای شما خواستگاری کنم تا از رنج تنهایی آسوده شوی؟
شاگرد جوان سر به زیر انداخت و با زبان حال آمادگی خود را اعلام داشت، علامه مجلسی به اندرون رفت و آمنه بیگم را که
در علوم دینی و ادبی به سرحد کمال رسیده بود فرا خواند و گفت: دخترم! شوهری برایت پیدا کردهام که در نهایت فقر و
تنگدستی و منتهای فضل و صلاح و کمال درسی است، ولی قبولی او بسته به اجازه توست.
آمنه بیگم در پاسـخ پدر گفت: پدر! فقر و تنگدستی عیب مردان نیست!
عقد آن دو، ساعتی بعد بسته شد و عروس را آراسته و مهیا کردند و به حجله عروسی بردند.
داماد در حجله، عروس و رخسار زیبای او را دید و متوجه شد که عروس گذشته از شهرت علم و فضل، رخساری زیبا هم دارد و
پی برد که واقعا علّامه، استاد بزرگوارش چه مهربانی در باره او داشته است و دختر نیز چه عنصر تربیت یافته با کمالی است
که با این زیبایی و آن علم و فضل و اصالت خانوادگی حاضر شده با شاگرد پدرش که طلبهای مستمند است ازدواج کند.
پس به گوشهای رفت و بر این نعمت الهی سجده شکر کرد و سرگرم مطالعه شد که اتفاقاً با مسأله علمی بسیار مشکلی مواجه
شد که میبایست با دقت در آن میاندیشید تا آن را حل کند و برای مباحثه فردا با همتای خود یا تدریس آماده سازد، مطالعه
آن صفحه مدتی طول کشید و عروس که ناظر کار وی بود، با فراست ذاتی پی برد که مسأله چیست و در چه کتابی است.
داماد تا پاسی از شب مشغول مطالعه بود و فردا صبح برای مباحثه یا تدریس از خانه بیرون رفت، پس از رفتن داماد، عروس
برخاست و کتاب را یافت. قلم به دست گرفت و مسأله را حل کرد و پاسـخ داد و میان کتاب گذاشت تا داماد پس از بازگشت آن را ببیند.
شب دوم چون داماد کتاب را گشود و سرگرم مطالعه شد، چشمش به نوشته عروس افتاد که با خط خود آن مسأله مشکل علمی از کتاب قواعد علامه حلی را حل کرده و برای اطلاع او پاسـخ را در جای خود نهاده است تا او رنج مطالعه و تفکر را بر خود نسازد.
پس از مطالعه و پاسـخ دریافت که آن مطلب مشکل با سرانگشت همسرش حل شده است، بیدرنگ پیشانی بر خاک نهاد و خداوند متعال را شکر کرد که چنین همسر دانشمندی به وی ارزانی داشته است، به همین جهت آن شب نیز تا بامداد مشغول مطالعه و عبادت و شکرگزاری بود.
وقتی استاد داماد و پدر عروس، از ماجرا آگاه شد، داماد را خواست و به وی گفت: اگر این دختر با تو همافق نیست، صریحاً بگو تا دیگری را برایت عقد کنم.
ولی داماد گفت: نه، علّت نه این است که دختر دانشمند شما مورد علاقه من نیست، بلکه فقط به ملاحظه این است که میخواهم شکر خدا را به مقداری که میتوانم به جا آورم که چنین همسری به من موهبت کرده است و من میدانم که هر چه کوشش کنم نمیتوانم چنانکه باید شکر نعمت خدا را ادا کنم.
چون علامه مجلسی این سخن را از داماد با کمال و شاگرد فرزانه دانشمند خود شنید، فرمود: آری، اعتراف به نداشتن قدرت برای شکرگزاری، خود دلیل به نهایت شکر بندگان است.
آقا تورا گم کرده ام
نماز اول وقت شاه کلید است
نقل است جواني نزد عالم رباني، حضرت آيةالله شيخ حسنعلي اصفهاني «نخودکي» آمد و گفت: سه قفل در زندگي ام وجود دارد و سه کليد از شما ميخواهم!
قفل اول: دوست دارم يک ازدواج سالم داشته باشم؛
قفل دوم: دوست دارم کارم برکت داشته باشد؛
قفل سوم: دوست دارم عاقبت به خير شوم.
آيةالله اصفهاني فرمود: براي قفل اول، نمازت را اول وقت بخوان. براي قفل دوم نمازت را اول وقت بخوان. و براي قفل سوم هم نمازت را اول وقت بخوان!
جوان عرض کرد: سه قفل با يک کليد؟!
آيةالله اصفهاني(ره)فرمود: نماز اول وقت شاه کليد است.
نشریه افق حوزه يکشنبه 9 تير 1392 به نقل از شیعه نیوز
مجازات خنده
شخصى نقل كرد و گفت: «به مشهد مقدس مشرف شده بودم. ديدم شيخ حسنعلى نخودکی اصفهانى در زير برف نماز
مىخواندند. پس از چهار ساعت كه برگشتم، ديدم برف در حال باريدن است و ايشان را در حالت ركوع ديدم كه مقدار زيادى برف روى كمر ايشان جمع شده بود».
اما از سوى ديگر گفته اند: «لحظات جان سپردن ايشان بسيار سخت بود. از او سؤال كردند: اين حالت از شما عجيب است! با آن همه كراماتى كه داشتيد، چرا اين گونه ايد؟
مرحوم شيخ در جواب گفته بود: براى من نيز تعجب داشت. لذا از موكلين قبض روح دليل آن را سؤال كردم، گفتند: به جهت اين است كه دو بار در حرم مطهر حضرت رضا عليه السلام بلند خنديدى!».
«اينگونه نيست كه ورع يك يا چند مرحله داشته باشد، بلكه مراتب آن بسيار زياد است و همگان به طور مستمر نيازمند تقويت روحِ پرهيزگارى در خود هستند.
..هيچگاه از يك كودك چند ساله سؤال نمىشود: چرا با پاى كثيف روى فرش آمدى؟ اين سؤال را از يك انسان كامل و عاقل مىپرسند، چرا كه چنين رفتارى در شأن او نيست».
منبع:پورتال انهار