#نامه ای پس از شهادت"
17 آذر 1399
#نـامہ_اے_پس_ازشـهادت? ?#سـعدےفـلاح در حين ڪمك به مجروحان مــورد اصــابت تركش قرار گــرفته و #شــهيد شد.? يڪ ســاعت بعــد غم اين ضايعــه با رســيدن #نامه ايے براى سعــدی دو چندان شد. ? نامه از طرف #همســـرش بود…. یکے از دوســتان آن را باز… بیشتر »
نظر دهید »
#لبخندهای خاکی"
17 آذر 1399
?می روم حلیم بخرم آن قدر کوچک بودم که حتی کسی به حرفم نمی خندید. هر چی به بابا ننه ام می گفتم می خواهم به #جبهه بروم محل آدم بهم نمی گذاشتند. حتی تو #بسیج_روستا هم وقتی گفتم قصد رفتن به جبهه را دارم همه به ریش نداشتنم هرهر خندیدند. مثل سریش چسبیدم به… بیشتر »
#لبخند-جبهه
28 مهر 1399
#رفتم اسم بنویسم براے اعزام به جبهه؛گفتند سنّت ڪمه?? . یه ڪم فڪر ڪردم راهۍ به ذهنم رسید…?? ⤵️ رفتم خونه و شناسنامه خواهرم رو برداشتم? . « ه » سعیده رو با دقت پاڪ ڪردم شد سعید?? . این بار ایراد نگرفتند و اعزامم ڪردند?? هیچ ڪس هم نفهمید? ⤵️ از آن… بیشتر »
#دو-رفیق-دو-شهید
21 مهر 1399
#خاطرات_شهدا داستان زیبای دو رفیق دو شهید …. همہ جا معروف شده بودن به باهم بودن ؛ تو جبهه حتی اگه از هم جدا شونم میکردن آخرش ناخواسته و تصادفی دوباره برمیگشتن پیش هم …! خبر شهادت علی رو که اوردن ،… بیشتر »
#حاج آقا یکتا
07 مهر 1399
#تلنگرانہ‼️ بہ قول •حاج حسین یڪتا “رفیق بازی های دوران جبهہ اینطوری بود کہ↓ مےرفتن توےبیابون باهم قبر مےڪندن باهم سجاده پهن میڪردن نماز مےخوندن باهم دوتایےزیارت عاشورا مےخوندن?? قرارشون عملیات بعد شرق دجلہ بود?”… بیشتر »