#قسمت-نهم"
07 آبان 1399
استاد #راغب_مصطفی_غلوش آمده بود مشهد. محسن شش سال بیشتر نداشت. همراه #مصطفی آمده بود حرم که غلوش را از نزدیک ببیند و قرائت زنده اش را بشنود. ? اما چیزی که در آن محفل چشم محسن را گرفته بود، قرائت غلوش نبود! قرائت غلوش در “حرم امام رضا علیه… بیشتر »
نظر دهید »
#قسمت-هشتم"
07 آبان 1399
? #مصطفی وقتی اشتیاق محسن را دید، شروع کرد چیزهایی را که بلد بود با زبان کودکانه به او یاد داد. محسن شد #اولین و #بهترین شاگرد مصطفی. هوش موسیقیایی خوبی داشت. کافی بود مصطفی تلاوتی را یک بار با او تمرین کند، بلافاصله آن را به شکل خوبی ارائه می کرد.… بیشتر »
#قسمت-هفتم"
07 آبان 1399
?بسم رب الشھـدا ?#شھـید_محسن_حاجی_حسنی #قسمت_هفتم ?هفته ای یک بار مهمان ها توی طبقه بالای خانه جمع می شدند برای #قرائت_قرآن. محسن می رفت کنار بابا و برادر هایش می نشست و به تلاوت ها گوش می داد. ? کم کم به گوش جمع رسید که پسر کوچک آقای حاجی حسنی هم بلد… بیشتر »
#قسمت-ششم"
07 آبان 1399
?بسم رب الشھـدا ?#شھـید_محسن_حاجی_حسنی #قسمت_ششم ? #مصطفی قرآن را جلویش باز کرده بود. ضبط روشن بود و او داشت همراه #شحات_انور قرائت می کرد. یکهو صدای شحات گم شد و صدای دیگری شروع شد. صدای #محسن بود! داشت از شحات تقلید می کرد. ? اخم های مصطفی رفت توی هم.… بیشتر »
#قسمت-پنجم
07 آبان 1399
?بسم رب الشھـدا ?#شھـید_محسن_حاجی_حسنی #قسمت_پنجم ? #محسن، سه ساله بود. صبحانه اش را که می خورد، می رفت اتاق بچه ها. مامان توی آشپزخانه مشغول بود که صدای ضبط بلند می شد. ? صدای #شحات_محمدانور بود. باز محسن رفته بود سراغ ضبط برادر هایش. آنقدر با ضبط ور… بیشتر »