#خاکریز خاطرات
خاکریز-خاطره-ها
#چند_لحظه_عاشقے
در دوره آموزشی بسیج، یک شب رسول، من را کنار کشید، حالا آن موقع سیزده ساله بود، گفت: آقا مرتضی شما آدم خوبی هستید و من به شما اعتماد دارم، یک چیزی میخواهم بگویم، فقط از شما میخواهم که به هیچ کس نگویید، تاکید کرد که به پدرم نگویید، به مادرم نگویید، به برادرم روح الله نگویید، من اول فکر میکردم یک کار خطایی کرده یا تقصیری از او سر زده، گفتم: خوب بگو، گفت: آقا مرتضی شما آدم پاک و مومنی هستید، دعایتان هم مستجاب میشود، دعا کنید ما شهید بشویم، من همانجا چشمم پر اشک شد، رفتم پشت چادرها و شروع کردم به گریه، که این بچه در این سن و سال چقدر از امثال ما سبقت گرفته.
?#شهید_رسول_خلیلی
#خاکریز-خاطره-ها
#چند-لحظه-عاشقی
هیئت یکی از علایق خاص حمید بود، هر هفته در مراسم شب های جمعه هیئت شرکت میکرد، طوری برنامه ریزی کرده بود که باید حتما پنج شنبه ها میرفت هیئت، سر و تهش را میزدی از هیئت سر در می آورد، من را هم که از همان دوران نامزدی پاگیر هیئت کرده بود .
میگفت: بهترین سنگر تربیت همین جاست، اسم هیئتشان خیمه العباس بود، خودش به عنوان یکی از مؤسسان این هیئت بود که آن را به تأسی از شهید ابراهیم هادی راه انداخته بودند .
?#شهید
?#حمیدسیاهکالی_مرادی
#خاکریز-خاطرات
#چند_لحظه_عاشقے ?
#خاڪریز_خاطرہ_ها ?❤
سردار اباذری با عباس مثل پسرش رفتار میکرد . خود سردار می گفت: 《گاهی میدیدم که عباس در اتاق استراحت من مطالعه می کرد و قرآن و نماز شب میخواند .》 مشاهده این رفتارها ، حاجی و عباس را خیلی به هم نزدیک کرده بود . حاجی می گفت:《عباس در سفر اربعین خیلی به فکر من بود که به خاطر سن و سالم سختی نکشم.》می گفت:《عباس در سفر اربعین حالِ دیگری داشت . او حاجتش را در همان سفر اربعین گرفت !》تصویری هم از عباس در بین الحرمین است که در آن فضا با چهره ای آسمانی مشغول دعا و راز و نیاز است .
?به نقل از:سرهنگ پاسدار رضا بیگلو
همکار شهید?
?بر گرفته از کتاب
” لبخندی به رنگ شهادت “
?فصل هفتم : شرکت در راهپیمایی اربعین، سفرها و اردوها?
#خاکریز-خاطرات
#چند_لحظه_عاشقے ?
#خاڪریز_خاطرہ_ها ?❤
اوایل اسفند سال ۱۳۹۴ بود . رفت داخل حرم امامزاده علی اکبر علیه السلام ¹، زیارت کرد و برگشت به حیاط حرم . دنبال مزار کسی میگشت . پرسیدم دنبال چی می گردی ؟ قبر کسی از آشناها اینجاست ؟ گفت:《 اینجا یه شهید مدافع حرم مدفونه 》
پرس و جو کرد و گشت و بالاخره پیدایش کرد . سر مزار شهید نشست و زیر لب زمزمه می کرد . انگار دوست نداشت که به این زودیها این گفتوگو به پایان برسد . کنجکاو شدم که ببینم مزار کدام شهید او را به خود جذب کرده است . جلو رفتم ، روی سنگ مزار نوشته بود : شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان امیری …
¹ امامزاده علی اکبر علیه السلام واقع در منطقه چیذر تهران
?به نقل از: همسر شهید?
?بر گرفته از کتاب
” لبخندی به رنگ شهادت “
?فصل هیجدهم : دوران نامزدی?