#شعر ماجراهای ابراهیم و آتش
🕯️ ماجراهای ابراهیم و آتش🕯️
هنوز از کوچِ قاسم داغمان تازهست، ابراهیم
در ایران تا ابد پروندهات بازَست، ابراهیم
شهادت خط پایان نیست، میفهمم چرا اینقدر
سقوط بالگردِ تو خبرسازست، ابراهیم
ببین دشمن کجا را میزند، سمت خودی آنجاست
به او از بس که تهمت خورده، جانبازست ابراهیم
به او با طعنه میگفتند: تصدیق ششم دارد
پدرنامردها! دیدید ممتازست ابراهیم؟
تو هم مثل فلانی روی مبلِ چرم خود بنشین
چه در سیل بلوچستان و اهوازست، ابراهیم؟
رییسِ دولتی! اصلا به تو دخلی ندارد که
کدامین روستا بیبرق و بیگازَست، ابراهیم
در این بیغولهها داری به دنبال چه میگردی؟!
برای انقلابیهاش هم رازست، ابراهیم
به تصمیم خداوندی که آتش را گلستان کرد
در آتش سوختن اینبار اعجازست، ابراهیم
عبای خاکیات را باز روی شانهات بنداز
رجایی گفت: حالا وقت پروازست، ابراهیم
#زیباترین_عکس_نوشته_شهید_جمهور
#کمی-از-تو-بگویم
📝| نقطه هدف
ساعت هشت شب از دانشگاه میآمد و سریع لباسش را عوض میکرد تا خودش را به باشگاه برساند و ساعت دوازده شب به خانه باز میگشت.آن قدر خسته بود که کوله پشتیاش را روی زمین میکشاند و همان جا روی زمین دراز میکشید و میخوابید،تا برای فردا آمادگی داشته باشد که به باشگاه برود.برای کارهایش برنامه ریزی داشت ک هدفش را تعریف کرده بود.دو سال سختی های دوره آموزشی و باشگاه رفتن را به جان خریده بود تا خودش را برای سربازی امام زمان(عج)آماده کند،میگفت سرباز آقا باید سالم باشد و بدنی قوی داشته باشد.
وقتی آقا ظهور کند برای سپاهش بهترین ها را انتخاب میکند.من هم باید به آن درجه برسم،اعتقادش این بود…🌷☘
📝|نقل شده از مادر بزرگوار شهید🌿