#نامه ای پس از شهادت"
#نـامہ_اے_پس_ازشـهادت?
?#سـعدےفـلاح در حين ڪمك به مجروحان مــورد اصــابت تركش قرار گــرفته و #شــهيد شد.?
يڪ ســاعت بعــد غم اين ضايعــه با رســيدن #نامه ايے براى سعــدی دو چندان شد. ?
نامه از طرف #همســـرش بود….
یکے از دوســتان آن را باز كرد.
✍نوشـته بود؛ گفتــى مے روم برايــت #لباسشويى بخرم تا دستانت كه بخاطر شسـتن لباس به #حساسيت پوستى دچار شــده بدتر نشود, اما سر از #جبهه در اوردى. ..
ما عطــای لباسشويى را به لقايش بخشيديم زودتر برگرد, سقف خانه چكه مي كــند مي ترسم روى ســـرمان آوار شـــود…..
?#شهــید سعدی فلاحی
#پ.ن: بخدا قسم تاقیامت شرمنده شماهستیم??
شادےروح شهدا #صلوات
#@mahfeleshahidan
•┈┈••✾•?????•✾••┈┈•
#لبخندهای خاکی"
?می روم حلیم بخرم
آن قدر کوچک بودم که حتی کسی به حرفم نمی خندید. هر چی به بابا ننه ام می گفتم می خواهم به #جبهه بروم محل آدم بهم نمی گذاشتند.
حتی تو #بسیج_روستا هم وقتی گفتم قصد رفتن به جبهه را دارم همه به ریش نداشتنم هرهر خندیدند. مثل سریش چسبیدم به پدرم که الّا و بالله باید بروم جبهه.
آخر سر کفری شد و فریاد زد: «به بچه که رو بدهی سوارت می شود. آخر تو نیم وجبی می خواهی بروی جبهه چه گلی به سرت بگیری.»
دست آخر که دید من مثل کنه به او چسبیده ام رو کرد به #طویله مان و فریاد زد: «آهای #نورعلی، بیا این را ببر صحرا و تا میخورد کتکش بزن و بعد آن قدر ازش کار بکش تا جانش دربیاید!»
قربان خدا بروم که یک برادر غول پیکر بهم داده بود که فقط جان می داد برای کتک زدن. یک بار #الاغ مان را چنان زد که بدبخت سه روز صدایش گرفت!
#نورعلی حاضر به یراق، دوید طرفم و مرا بست به پالان الاغ و رفتیم صحرا. آن قدر کتکم زد که مثل نرم تنان مجبور شدم مدتی روی زمین بخزم و حرکت کنم. به خاطر این که تو ده، مدرسه راهنمایی نبود.
بابام من و برادر کوچکم را که کلاس اول راهنمایی بود، آورد شهر و یک اتاق در خانه فامیل اجاره کرد و برگشت. چند مدتی درس خواندم و دوباره به فکر رفتن به #جبهه افتادم.
رفتم ستاد اعزام و آن قدر فیلم بازی کردم و سرتق بازی در آوردم تا این که مسئول اعزام جان به لب شد و اسمم را نوشت.
روزی که قرار بود اعزام شویم، صبح زود به برادر کوچکم گفتم: «من میروم #حلیم بخرم و زودی برمی گردم.» قابلمه را برداشتم و دم در خانه قابلمه را زمین گذاشتم و یا علی مدد. رفتم که رفتم.
درست سه ماه بعد، از جبهه برگشتم. در حالی که این مدت از ترس حتی یک #نامه برای خانواده نفرستاده بودم. سر راه از #حلیم_فروشی یک کاسه حلیم خریدم و رفتم طرف خانه. در زدم. برادر کوچکم در را باز کرد و وقتی حلیم دید با طعنه گفت: «چه زود حلیم خریدی و برگشتی!» خنده ام گرفت.
داداشم سر برگرداند و فریاد زد: «#نورعلی بیا که #احمد آمده!» با شنیدن #اسم نورعلی چنان فرار کردم که کفشم دم در خانه جاماند!?
شادےروح شهدا #صلوات
@mahfeleshahidan
#مـحفـل_شـهـیدان
•┈┈••✾•?????•✾••┈┈•
#تک تیرانداز شجاع"
#شهید_عبدالرسول_زرین:
بیشتر از آنکه نامش را شنیده باشیم به «تک تیرانداز شجاع» میشناسیمش؛ شهید عبدالرسول زرین قهرمانی است که دشمن را به ستوه آورده بود و شجاعت و بی باکیاش سبب شد که شهید خرازی لقب گردان تک نفره را به او بدهد.
در جنگهای نامنظم و دیگر عملیاتها به عنوان تک تیرانداز نقش حساس و ظریف خود را بازی کرده و ضربات مهلکی را ماهرانه به ایادی دشمن وارد کرد که ارتش بعثی را بعد از تلفات سنگین مادی و انسانی دچار سرگیجه کرد.
با شروع جنگ تحمیلی تا اسفند ماه 62 به طور مداوم در اکثر عملیاتهای جنوب و غرب حضور فعال داشته است، مسئولیتهای مختلفی از جمله فرماندهی گردان و محور لشکر امام حسین (ع) را برعهده داشت و در کنار آن گروههای مختلفی را آموزش داده و به عنوان تک تیرانداز بین گردانها فرستاده است.
اصغر زرین در مورد نحوه شهادت پدرش اظهار داشت: شهادت پدرم را شهید خرازی اینگونه روایت کرد: «در عملیات خیبر هم همانند دیگر عملیاتها زرین با شهامت دشمن را ه
?@rahebipayan?
#امانت امام
?شهید سید مرتضے آوینی:
امام رفت… اڪنون این ماییم و امانت او
دست بیعت از آستین اخلاص برآریم و در ڪف فرزند و برادرش و تلمیذ مدرسہ اش بگذاریم…
این بار امام فرصت یافت تا وثیقہ حڪومت را بہ معتمدین خویش بسپارد و این خود نشانہ اے است بر این بار بشارت ڪہ خداوند ارادہ ڪردہ است تا حزب اللہ و مستضعفین را بہ امامت و وراثت زمین برساند.
امانتامام?
???????
#دوباره ساعت مقتل"
♠️?♠️?♠️?♠️?♠️
#دوبارهساعتمقتل??
در دل نامردمیها مرد بودن دیدنیست
با زمین و آسمان همدرد بودن دیدنیست
سینهای سد میشود تا سیلبند غم شود
میرود چشم امید عالم و آدم شود
میرود تا پرچم ایمان نیفتد بر زمین
برگ برگ زخمیِ قرآن نیفتد بر زمین
در تبار ما به جنگ باد رفتن تازه نیست
درس تاریخ است؛ تاریخی که بیشیرازه نیست
ایستادن را برایم کوه، هجّی کردهاست
تیغ بودن را یلی نستوه، هجّی کردهاست
با تواَم ای شانهی با مارها آراسته!
از دل هر قطرهی خون کاوهای برخاسته
فکر کردی مرگ رستم ضربهی پایانی است؟!
در رگِ مردان اینجا شاهنامهخوانی است
شاهنامه خوانی است و گرمی شور و جنون
میخروشد…. در رگِ غیرت نخشکیدهست خون
بیوطن، جان هم نباشد؛ عاشقی در خوی ماست
نبض ایمان است آن تیری که در برنوی ماست
بر زمین افتاده حتی، روشنایی در شباند
دستهایی که نگهبان حریم زینباند
این عقیق سرخ از انگشتر دنیا سر است
در رکاب آسمان قطعا #سلیمانیتر است
جاریِ بیانتها! دریا مبارک باشدت
خندهی نورانی زهرا مبارک باشدت
شعر من آمیزهی دلتنگی و فریاد بود
در هوای وصل تو ذکرِ مبارکباد بود
#حسنا_محمدزاده
? @Soleimany.Ir