#طنز-جبهه
یه روز سرد زمستانی فرمانده گردانمون به بهانه دادن پتو همه بچه ها را جمع كرد و با صدای بلند گفت: كی خسته است؟☺
گفتیم: دشمن.?
صدا زد: كی ناراضیه؟?
بلند گفتیم: دشمن ?
دوباره با صدای بلند صدا زد: كی سردشه؟?
ما هم با صدای بلندتر گفتیم: دشمن ??
بعدش فرماندمون گفت: خوب دمتون گرم، حالا كه سردتون نیست می خواستم بگم كه پتو به گردان ما نرسیده !!!?
#یادشان باصلوات?
#یامهدی(عج)⚜️•
✨ ….. ⚜️…⚜️….✨
#وصیت نامه شهید حججی
?ﻳﻜﻲ اﺯ اﻗﻮاﻡ #شهید ﻣﻴﮕﻔﺖ: ?
♨️بهش گفتم: از این #سیدعلی تون که اینقدر سنگش رو به سینه میزنی، برام بگو.راستش آن #اوایل تا میدیدمش، مدام به رهبر، بدوبیراه میگفتم او هم سرش را میانداخت پایین و لام تا کام حرفی نمیزد.
♨️آن روز گفت: #گفتنی نیست، باید راهش رو بری تا بشناسیش!
چشم انداخت توی چشمم و بهم قول داد: اونوقت #محسن نیستم اگه تو رو ننشونم جلوی آقا.بعد از شهادتش، خواهرم زنگ زد گفت: داریم میریم دیدار #رهبری ، گفتیم تو هم بیای.❗️پیش خودم گفتم: حتماً باید از پشت میله ها #ببینمش.
♨️باورم نمیشد نمازم رو پشت سر رهبر بخوانم، نه از پشت میله ها، به فاصله یک و نیم متری.? #عزت از این بالاتر که بروی دست مجروح رهبر را بگیری و ببوسی و دستت را در دست سالمش فشار بدهد و بگوید: #عاقبت_بخیر بشی!
همانجا به #محسن گفتم: تو قول دادی و به قولت عمل کردی، منم #عوض شدم؛ ولی هوام رو داشته باش عوضی نشم.
?برگرفته از کتاب #سربلند ؛ روایت هایی از زندگی شهید محسن حججی?
?وصیت #شهید مدافع حرم محسن حججی:?
?از #ولایت_فقیه غافل نشوید و بدانید من به یقین رسیدم که #امام_خامنهای نائب بر حق #امام_زمان است…
#خاکریز-خاطرات
#چند_لحظه_عاشقے ?
#خاڪریز_خاطرہ_ها ?❤
سردار اباذری با عباس مثل پسرش رفتار میکرد . خود سردار می گفت: 《گاهی میدیدم که عباس در اتاق استراحت من مطالعه می کرد و قرآن و نماز شب میخواند .》 مشاهده این رفتارها ، حاجی و عباس را خیلی به هم نزدیک کرده بود . حاجی می گفت:《عباس در سفر اربعین خیلی به فکر من بود که به خاطر سن و سالم سختی نکشم.》می گفت:《عباس در سفر اربعین حالِ دیگری داشت . او حاجتش را در همان سفر اربعین گرفت !》تصویری هم از عباس در بین الحرمین است که در آن فضا با چهره ای آسمانی مشغول دعا و راز و نیاز است .
?به نقل از:سرهنگ پاسدار رضا بیگلو
همکار شهید?
?بر گرفته از کتاب
” لبخندی به رنگ شهادت “
?فصل هفتم : شرکت در راهپیمایی اربعین، سفرها و اردوها?
#وصیت نامه شهید
وصیت نامه شهید محمود موسوی مسعود آبادی
شهید «سیدمحمود موسویمسعودآبادی» پنجم خرداد ۱۳۴۷ در شهرستان تهران به دنیا آمد. پدرش سیدمحمد دندانساز بود و مادرش شمسالملوک نام داشت. دانشآموز سوم راهنمایی بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت و هشتم مرداد ۱۳۶۱ با سمت امدادگر در شلمچه به شهادت رسید.
فرازی از وصیتنامه شهید «سیدمحمود موسویمسعودآبادی» را در ادامه بخوانید.
وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ ﴿۱۶۹﴾
هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند مرده مپندار بلكه زنده اند كه نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند (۱۶۹)
اى هموطنانم، اى پدر و مادرم چون كه من چيزى براى تقسيم ندارم بايد هدفم را ازاينكه به جبهه آمدم روشن سازم.
اى خانوادهام، اىهمشهريانم، اى هموطنانم بعد ازمن و يارانم كه به شهادترسيديم؛ شما بايد تا آزادى كربلا و مكه و بيتالمقدس پيش برويد ما كه حالا مىرويم به آزادى خونينشهر (خرمشهر)، مىخواهيم برويم امكان شهادت 99درصد دارد و ازشما مىخواهم كه راه من و يارانم را ادامه دهيد وگرنه اگر غيراين صورت باشد، من همه شما را نفرين خواهم كرد. اى هموطنانم، هميشه پيرو راه انبياء باشيد، هميشه پشتيبان امام و يارانش باشيد.
?خاطرات و زندگی نامه شهداء ???
?@ashghanvelayat
#صیاد-دل ها
✳ سه دقیقه با پدرم صحبت کردم؛ از حقوقم کم شود!
? از مواردی که شهید صیاد رعایت میکرد حقوق #بیتالمال بود. من شاهد بودم که از منطقه با من که در دفتر ایشان بودم، تماس میگرفت و میگفت مثلا سه دقیقه با مشهد با پدرم صحبت تلفنی کردهام. ما در طول این مدت تماسهای شخصی او را یادداشت میکردیم سر ماه جمعبندی میکردیم و پولش را از محل حقوق وی کسر و به حساب بیتالمال واریز میکردیم که رسید همهی این پرداختیها هم موجود است. شهید صیاد یک پیکان داشت در حالی که دهها ماشین مدل بالا در اختیار ما بود، اما ایشان پرهیز میکرد و میگفت کارهای شخصی را با ماشین شخصیام پیگیری کنید.
? راوی: حسن کلانتری رئیس دفتر سابق #شهید_صیاد_شیرازی
? از کتاب #صیاد_دلها
? ص ۷۰
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم