معرفی کتاب در شعر فارسی
کتاب در شعر فاری
امام علی (ع) در شعر فارسی (جلد 1) فصل پنجم; فضایل و مناقب مولا قطره قطره از اقیانوس میثم تمّار
تاریخ انتشار : 1389/3/17
پدیدآورنده : صحتی سردرودی، محمد ناشر : انتشارات پرتو خورشید
محل نشر : قم سال نشر : 1387
تعداد جلد : 2
صفحات : 679 قطع : وزیری زبان : فارسی
#جلد اول: از ولادت تا امامت
میثم تمّار
چون یار وفادار علی میثم تمّار
معراج خود آغاز کنان شد به سر دار
یار علی از شوق علی گرم تولاّ
اندیشه به خود راه نمی داد زِ اغیار
چندان ز علی گفت و دم از مدح علی زد
کاتش به دل دوست زد و دشمن بدکار
نالید از این حال شناسای حقیقت
ترسید از این وضع فرومایه غدّار
چون حق به سخن آید و گوید سخن حق
باطل چه کند گر نکند وحشت بسیار؟
خامُش نشود مرد خدا از سخن حق
ور آن که زبانش ببرد، دشمن مکار
احمد ناظرزاده کرمانی
دیوان اشعار مذهبی / 228
تو آب بودی روی آتش ها حاج قاسم
#نوشته بود:
از آن شب که تو سوختی
همه چیز دارد می سوزد
بغداد،تهران،دل ما،ریشه ظلم
جنگل ها،
حالا بیروت..
تو آب بودی روی آتش ها حاج قاسم
چه خوب نوشته بود..
تو آب بودی روی آتش ها حاج قاسم
تلنگر
#تلنگـر
♡براےخدانازڪن♡
✔❧حاجحسینیڪتا:
#شهدابراخدانازمیڪردن!??
#گناهنمےڪردن ?
ۅلےعۅضشبراخدانازمۍڪردن،
خداهمنازشۅنۅمیخرید…:)??
✔❧حاجاحمدڪریمے
#تیرخۅرد، ?
رسیدن بالاسرشـ، ?♂??
گفٺ:
مندلمنمےخواد #شہیدبشم! ‹?
گفتنیعنۍ چے؟ ?
نمیخواۍشہیدبشے؟?
براخدادارۍ #نازمیڪنے؟?
گفټآره، ?
مننمۍخۅاماینجورےشہیدبشم. ?
منمےخۅاممثل #اربابمامامحسینارباًاربابشمـ?
حاجاحمدحرڪټڪردسمت #آمبولانس?
#بیسیمچے همحرڪتڪرد، ?
#علےآزادپناه همحرڪٺڪرد،
سہتایےباهم…
یہدفعہیہ #خمپاره اۅمدخۅردۅسطشۅن؛
دیدن #حاجاحمد ارباًارباشده
همهۍ #حاجاحمد شدیہ#گۅنےپلاستیڪ:?
تلنگر
#تلنگر??
چند وقت پیش ﯾﻜﯽ ﺍﺯ ﺑﯿﺖ ﺍﻟﻤﺎﻝ 3000 ﻫﺰﺍﺭ میلیارد ناقابل برداشت و رفت و دیگه هم برنگشت…
و اون یکی 12000 ﻣﯿﻠﯿﺎﺭﺩ برداشت ﻭ ﺭفت ودیگه هم برنگشت…
خلاصه هرکدوم یه #برداشتی؛
بدون هیچگونه #برگشتی…!
اما…..
30 ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ، ﭘﺸﺖ ﻣﯿﺪﺍﻥ مین ، ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ میخواستن با جونشون ﻣﻌﺒﺮ ﺑﺎﺯ ﻛﻨﻨﺪ….
یکیشون ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻡ ﻛﻪ ﺭﻓﺖ #ﺑﺮﮔﺸﺖ…!
همه فکر کردن ترسیده…!
بعد ﭘﻮﺗﯿﻦ ﻫﺎﺵ ﺭﻭ درآورد؛ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
«همین دیروز ﺍﺯ ﺗﺪﺍﺭﻛﺎﺕ ﮔﺮﻓﺘﻢ
حیفه، مال بیت الماله»??
ﺑﻌﺪ ﭘﺎﺑﺮﻫﻨﻪ ﺭﻓﺖ ﻭ اتفاقا اونم ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺮﻧﮕﺸﺖ….?!
شهید عبد الله - میثمی
?# شهید عبدالله_میثمی
شب جمعه دلش بدجوری گرفته بود. شروع کرد به خواندن دعای_کمیل تا رسید به این جمله که: «خدایا! اگر در قیامت بین من و دوستانت جدایی بیندازی و بین من و دشمنانت جمع کنی، چه خواهد شد؟» افتاد به سجده و های های گریه کرد.
سرش را که بلند کرد، دید هم سلولی کمونیستش که خیلی اذیتش می کرد. سرش را گذاشته کف سلول و او هم گریه می کرد.