#مثل-شهید
وارد #جلسه شد. نشست كنار یكی از برادران. اولین بار بود میدیدمش. با خودم گفتم، باز هم #استاد نداشتند، #روحانی دعوت كردهاند. بلند شد، شروع كرد به صحبت…
غوغایی در دلم به پا شد. همه فریاد میزدند و گریه میكردند…
باورم نمی شد همان #روحانی ساده این چنین جمع را به هم بریزد
?#شهیدحاج_عبدالله_ضابط?
•┈┈••✾•?????•✾••┈┈•
شادےروح شهدا #صلوات
#مـحفـل_شـهـیدان
•┈┈••✾•?????•✾••┈┈•
#مادر شهید شاهین باقری
▪️ عکسی از مادر یک شهید که جهانی شد
مادر شهید شاهین باقری:
?در عملیات خیبر در جزیره مجنون مفقود شد، ۱۱ سال از فرزندم خبری نداشتم و هر لحظه منتظر بازگشتش بودم تا جایی که هرگاه کسی درب خانه را میزد به گمان بازگشت شاهین به سمت درب میدویدم و هر بار بیش از قبل ناامید میشدم.
?هرگاه کاروانی از شهدا به تهران میآمد به امید اینکه خبری از فرزندم بگیرم به استقبال شهدا میرفتم. یک روز زمستانی هنگامی که برف هم شدید میبارید متوجه شدم کاروانی از شهدا به تهران آمده فوراً به سمت آن کاروان رفتم. در همین حال عکسی از من در کنار ماشین حمل شهدا گرفته شد که این عکس در رسانههای داخلی و خارجی بازتاب زیادی داشت.
?شاهین ۱۲ اسفند ۶۲ در جزیره مجنون به شهادت رسید و پیکرش هم در باتلاقهای این جزیره ماند، اما بلاخره پس از ۱۱ سال به من خبر دادند که پیکر فرزندت بازگشته؛ وقتی برای دریافت پیکر شاهین رفتم تنها چند کیلو استخوان تحویلم دادند و آن روز به یاد روز تولدش افتادم که تنها ۳ کیلو داشت و آن روز هم ۳ کیلو از استخوانهایش را تحویلم دادند.
? هیات رزمندگان اسلام را دنبال نمائید?
#قصه ای-دلبری
#عاشقانہهاےالهے…♥|
بعد از هیئت رایه العباس، با لیوان چاے روے سکوے وسط خیابان منتظرم مےایستاد?
وقتے چاے و قند را بہ من تعارف مےکرد، حتے بچہ مذهبےها هم نگاه مےکردند?
چند دفعہ دیدم خانمهاے مسنتر تشویقش کردند و بعضیے هایشان بہ شوهرشان مےگفتند: حاج آقا یاد بگیر! از تو کوچیک تره!??
ابراز محبت هاے این چنینے مےکرد و نظر بقیہ هم برایش مهم نبود حتے مےگفت :دیگران باید این کارها رو یاد بگیرن!
ولے خیلی بدش مےآمد از زن و مرد هایی کہ در خیابان دست در دست هم راه مےروند.
میگفت:مگہ اینا خونہ و زندگے ندارن؟!
اعتقادش این بود که با خط کش اسلام کار کند??☺️
?| #شهید_محمدحسین_محمدخانے
?| #قصہ_دلبرے
═• ⚜️⚜️•═
#منو-با-لباس-نظامی-ام-خاک-کنید"
می گفت شب قبل از شهادتش تو مقر نشسته بودیم . صحبت از شهادت بود . یهو حاج عبدالله گفت:《من شهید شدم ، منو با همین لباس نظامی ام خاکم کنید .》
بچهها زدن زیر خنده و شروع کردن به تیکه انداختن . حالا تو شهید شو…! شهیدم بشی تهران بفرستنت باید کفن بشی . سعی میکنیم لباس نظامی ات رو بزاریم تو قبر..!
تو خط مقدم بودیم که خبر شهادت حاج عبدالله را شنیدیم . محاصره شده بودند ، امکان برگشتشون هم نبود . شهید شد و پیکرش هم موند دست تکفیریها . سر از تنش جدا کرده بودند و عکسش را هم گذاشته بودن توی اینترنت .
بحث تبادل اجساد را مطرح کرده بودیم که تکفیریها گفته بودند خاکش کردیم . چون پیکر سر نداره دیگر قابل شناسایی نیست…
حاج عبدالله به آرزوش رسید…
#سردار_شهید
#حاج_عبدالله_انصاری?
#خاکریز-خاطره ها
#چند_لحظه_عاشقے
رسیدیم ڪربلا، رفتیم حـرم حضرت عباس، سینـہ زنـے و توسـل و دعـا…راه افتـادیـم سـمت حـرم امـام حسیـن، اونجـا هـم بـہ همیـن شکل، بلڪہ بیشتـر…بمانـد ڪہ توے بیـن الحرمیـن چقـدر خوندیـم و سینـہ زدیـم.
نرسیـده بـہ هتـل، باز اومـد ڪہ حاجے بیـا بریـم حـرم. سیـرے نداشٺ واقعـا عطشـان بود
صبـح، ظهـر،شـب،سحـر ول نمےڪرد ، مـدام میومد ڪہ بریم حرم برامون روضـہ بخـون ،گاهے قبول نمیڪردم بیشٺـر از این نمی ڪشیـدم با بچـہ هـا مےرفت و خـودش روضـہ مےخـوند .
شب حـرم بود ، سحر مےرفتیـم، مے دیدیـم بـاز توے حـرم نشسـٺہ جلـوش ڪم آورده بـودم اگـہ معـرفت نباشـہ، آدم نمیٺونہ این طـور عـرض ارادٺ ڪنہ خیلـے مہمـہ در جـوونی ایـن شڪلے عاشـق باشـےگـوشہ گـوشہ زندگیـش رو وصـل میـکرد بہ اهـل بیـت و امـام حسیـن (ع)در خصـوص گـریه صبـح وشـام براے امام حـسین (ع) صـحبت مےڪرد.
وقٺے آب مےخورد یـاد امام حـسین مےافتاد. واقعـا از سـلامش احسـاس مےڪردم از روے عـادت نمےگـہ از ٺـہ دل سـلام میـگہ ” یاحسین ”
بہروایٺ#دوسٺ_شہید
#محمدحسین_محمدخانی?