#در دام زواید زندگی اسیر نشوید
✍ #رهبر_انقلاب : مواظب باشيد در دام رقابتها و چشم و همچشمیهايی كه متأسّفانه در بعضي از محافل زنانه رايج است، نيفتید. رقابت براي تجمّلات، رقابت براي به رخ كشيدن و بعضي از زيادهطلبیها كوچكتر از اين است كه بتواند زنهاي شايسته و والا را اسير خود كند. هر انساني- چه مرد و چه زن- اگر به دام زوايد زندگي بيفتد و اسير اينها شود، بتدريج معنويّات با ارزش در وجود او افول خواهد كرد و ضعيف و كم خواهد شد.
? ۱۳۸۱/۷/۱۸
#بهترین نوشیدنی دنیا
#حدیث-روز
#دلنوشته
#آیه_طلائی_جزء_دوم
دوم سپاس تو را سزاست که مرا بیش از پدرم ، مادرم ، محبوبم ، فرزندانم ، بیش از عشق هر معشوقی دوستم داری ?
✨خدای منانم
امروز هم کلامت را عاشقانه خواندم
تک تک جمله هایت نوربارانم کرد ?
چقدر ظلمت گرفته این قلب سیاه من از خواستن های دنیایی خود ?
من مشغول به دنیایم و فریبایی دنیا را طلب میکنم ?
✅و تو چه مهربانانه مراقبم هستی
راستش هر وقت که دعایم را اجابت نمیکردی دلم می گرفت
اما این آیه … امروز … به من ثابت کرد که تو بیش از آنچه فکرش را میکنم دوستم داری
و نمی خواهی بدنبال هر آتشی حیران شوم ?
و بسا چیزی را دوست می دارید و آن برای شما بد است
? قلبم را به دستت بگیر
در این ضیافت مرا بساز که جز تو را و خواست کبریائیت را نخواهم
پروردگارا باز هم و باز هم و باز مراقبم باش …
رمضان ۹۹
✍صالحه کشاورز معتمدی
#تلنگر
روز عجیبی بود رنگ سرخ قالی که چه عرض کنم پرده و مبل و لیوان هایش هم دیگر برایش رنگ و رویی نداشتند. دوست داشت به اصطلاح بروز باشد و مدل زندگیش را تغییر دهد اما به اینکه چقدر باید زیر بار قرض و قسط می رفت فکر نمی کرد!
آن روز تمام دل مشغولیش شده بود تغییر دکوراسیون منزل.بعد از ظهر بود دنبال کارت ملی اش برای فراهم کردن مقدمات امور بانکی می گشت که لای کتاب گذاشته بود. کارتش را که برداشت جذابیت تیتر مطلب آن صفحه چشمانش را اجبار به مطالعه کرد…
?“به شکمم می گویم صبر کن!”
?روزی مولایمان علی از کنار قصابی می گذشت.
قصاب: سلام امیر گوشت تازه اورده م. اگر می خواهید ببرید.
علی علیه السلام: الان پول ندارم که بخرم.
قصاب: من صبر می کنم پولش را بعدا بدهید.
امام علی ع: من به شکم خود می گویم که صبر کند. اگر نمی توانستم آنوقت از تو می خواستم که صبر کنی!
روی مبل نشست حالا دیگر حرمت سودهای سر به فلک کشیده ی اقساط بانکی و کراهت قرض گرفتن برایش مساله شده بود…
از روی مبل بلند شد تا به کارهای منزل رسیدگی کند در حالیکه کارت ملی اش میان صفحات کتاب باقی ماند…
انگار مبدأ میلش تغییر کرده بود
در مسیر آرامش…?



