#حدیت-آخر-زمان
#تلنگر
پیامبر اکرم ” ص” فرمودند :
“شیطان تا زمانی از مومن می ترسد !!
که به نماز های پنج گانه توجه کند
و در سر وقت نماز ها را بجای آورد
اما هنگامی که وقت نماز را ضایع کرد
بر او جرات پیدا می کند
و او را در گناهان بزرگ می اندازد
?وسائل الشیعه ، ج 3 ، ص18
#به_وقت_بندگی
#نماز_اول_وقت
التماس دعا
…
?اللهم عجل لولیک الفرج?
?الهی آمین به حق مولا علی ?
…
#گرهکورظهور?
<@montazrane_313
#اخرین-نماز-عروس
ﺩﺧﺘﺮﻣﺴﻠﻤﺎنی ﺷﺐ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺍﺵ ﺑﻮﺩ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻟﺒﺎﺱ ﺳﻔﯿﺪ ﻋﺮﻭﺳﯽﺍﺵ ﺭﺍﺑﻪ ﺗﻦ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺍﺵ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷﺪ!
ﺩﺭﻫﻤﯿﻦ ﻭﻗﺖ اذان ﻧﻤﺎﺯ مغرب ﺑﻪ ﮔﻮﺷﺶ ﺭﺳﯿﺪ ﺍﻭ ﻣﯿﺪﺍﻧﺴﺖ ﮐﻪﻭﺿﻮ ﻧﺪﺍﺭﺩ .
ﺩﺧﺘﺮبه ﻣﺎﺩﺭﺵ ﮔﻔﺖ ﻣﺎﺩﺭﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﻭﺿﻮ بگیرم ﻭﻧﻤﺎﺯ مغرب و عشاء ﺧﻮﺩ ﺭﺍ بخوانم
ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺷﺪ،ﮔﻔﺖ: ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﯼ؟ ﻣﻬﻤﺎﻧﺎﻥ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻨﺪ!! ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ !!
ﺑﺎ ﺁﺏ ﮐﻪ ﻭﺿﻮ میگیری ﺁﺭﺍﯾﺸﺖ ﺷﺴﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ!!
ﻣﻦ ﻣﺎﺩﺭ تو ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﻣﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺣﺎﻻ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺨﻮﺍﻧﯽ ﺍﮔﺮﺣﺎﻻ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺨﻮﺍﻧﯽ با تو ﻗﻬﺮ میکنم !!
ﺩﺧﺘﺮﮔﻔﺖ: ﻗﺴﻢ ﺑﻪ الله ﺗﺎ ﻧﻤﺎﺯﻡ ﺭﺍﻧﺨﻮﺍﻧﻢ ﺍز اﯾﻦ ﺟﺎ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻧﻤﯽ ﺭﻭﻡ !ﻣﺎﺩﺭﺟﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﺑﺎﯾﺪ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ ……. نباید ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺍﺯﻣﺨﻠﻮﻕ ﻧﺎﻓﺮﻣﺎﻧﯽﺧﺎﻟﻖ ( ﺍﻟﻠﻪ ) ﺭﺍ بکنیم
ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﻣﻬﻤﺎﻧﺎﻥ ﮐﻪ ﺩﺭﻋﺮﻭﺳﯽ ﺍﺕ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺪﻭﻥ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ چه ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ؟؟
ﻋﺮﻭﺱ ﺑﯽ ﺁﺭﺍﯾﺶ!!!
ﺗﻮﺩﺭﻧﻈﺮﺷﺎﻥ ﻣﻘﺒﻮﻝ ﻧﻤﯽﺷﻮﯼﻭ ﺁﻧﺎﻥ مسخره ﺍﺕ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ…
ﺩﺧﺘﺮﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺗﺒﺴﻢ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﺩﺭﺟﺎﻥ! شما نگران این هستید ﮐﻪ ﻣﻦ ﺩﺭﻧﻈﺮ ﻣﺨﻠﻮﻕ ﺧﻮﺏ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻡ و حال آنکه در نظر خالق زشت معلوم شوم ؟
ﻣﺎﺩﺭﺟﺎﻥ ﺑﺎ این ﺑﯽ ﻧﻤﺎﺯﯼ ﺍﺯ ﺭﺣﻤﺖ الله بی نصیب شوم ؟؟
ﻣﻦ نگران ﺍﯾﻦ ﻫﺴﺘﻢ که ﺍﮔﺮ ﺑﯽ ﻧﻤﺎﺯﯼ ﮐﻨﻢ ﻭ ﻧﻤﺎﺯﻡ ﻗﻀﺎ ﺷﻮﺩ ﺍﺯ نگاه ﺭﺣﻤﺖ الله ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻢ !
ﺩﺧﺘﺮﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﺑﻪ ﻭﺿﻮ گرفتن ﻭﺑﻪ ﺁﺭﺍﯾﺸﺶ ﻫﻢ فکر نکرد ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺧﺘﺮﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻣﻮﻣﻨﻪ ﺑﻪ ﺳﺠﺪﻩ ﺭﻓﺖ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺳﺠﺪﻩ ﺍﻭﺳﺖ!!!
ﺑﻠﯽ !
بانوی ﻣﻮﻣﻨﻪ ﺩﺭﻭﻗﺖ ﺳﺠﺪﻩ ﺟﺎﻥ ﺭﺍﺑﻪ ﺟﺎﻥ ﺁﻓﺮﯾﻦ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﻧﻤﻮﺩ …
ﺍﯼ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻣﻦ!
ﺍﯼ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻣﻮﻣﻦ ﻣﻦ !
ﺁﯾﺎﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﻣﺮﮒ چه ﻭﻗﺖ ﺑﻪﺳﺮﺍﻏﺖ ﻣﯽ آﯾﺪ ؟؟ﮐﺪﺍﻡ ﺭﻭﺯ؟؟ﮐﺪﺍﻡ ﺷﺐ ؟؟ﮐﺪﺍﻡ ﺳﺎﻋﺖ؟؟ﺩﺭﮐﺪﺍﻡ ﺣﺎﻟﺖ ؟؟ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ؟؟؟؟
ﻧﻪ!♡
?اللهم عجل لولیک الفرج ?
?الهی آمین ?
#گرهکورظهور
@montazrane_313
#زیبا-ترین-دل-نوشته"دلم گرفته آقا"
دلم گرفته آقا
منتظرند!
منتظر دلى از جنس نور، کسى از قوم خورشيد!
کسى از نژاد نفس هاى گرم!
مردم نيز منتظرند!و غرق در لحظه هاى
انتظار، نيازشان را از لابه لاى نفس هاى حيران خود بازگومى کنند.
شقايق ها منتظرند!
منتظر کسى که به فرهنگ شبنم ايمانبياورد.
کسى که آيينه هاى مکدر زمانه را در هم بشکند و اشک هاى ارغوانى را از کوچه هاى پريشانى نجات دهد.
کوچه ها چشم به راهند!
کوچه ها نيز چشم به راهند!
چشم به راه قدم هايى هستند
که زخم هاى بى رحم گمراهى را از چشمان مردم پاک کند.
کوچه ها منتظر چشمان باران زايى هستند که با قدم هايش جان مردم را به شبنم اشک ها بشويد.
جاده ها منتظر رهگذرى هستند که براى هميشه
خواهد ماند. منتظر قدم هايى که تن مرده کوچه ها را زنده مى کند.
لاله ها منتظرند!
در اين عرصه انفجار بلا، مردم ياد لاله ها را بين کوچه هاى اين شهر خاموش گم کرده اند و حتى امواج دریای عاشق سر بر ساحل نگاه هايى تيره مى گذارند و سرود عطش را سر مى دهند.
لاله ها منتظرند؛ منتظر کسى که همزاد موج هاى خورشيدى است.
کسى از جنس ابر، پريزاد باران.
عاشقان منتظرند!
عاشقان بى تابند، بى قرارند تا هم
آواز شيدايى صبح فردا باشند
اى دريا تبار، بر گونه هاى امت ببار.
عاشقانت صبورند، منتظر خواهند ماند.
و باز هم جمعه…
و نيآمدي….
چقدر اين جمعه ها در گذرند…
اما کدامين جمعه..
#زیبا-ترین-دل-نوشته-مهدوی"سلام آقای مهربانم"
السلام علیک یا مولانا یا صاحب الزمان (عج)
سلام آقای مهربانم…..!
مدتی میشود که بهانههای مختلف،پنجره ی روشنی را بر من بسته است…
مثل همه ی اهل زمانهام!
آخر مردمان زمانه ی ما،
به بهانه ی زندگی پر ز نور، در تاریکی سر میکنند…
به بهانه ی چیدن گلی،به بوستان نقاشی شده ی تابلوی کاغذی چشم میدوزند…
به بهانه ی سیرابی،سرابها از پس هم میگذرانند…
و به بهانه ی انتظارت،بر پشت دیوار غیبت تکیه میزنند…
و…
بهانه پشت بهانه…
گویی کسی نیست تا برخیزد و بیبهانه، سنگی از این دیوار غیبت برچیند…!
آری…
حالا من هم از همان اهالیام…
از اهالی کوی غافلان…
از اهالی سطرهای نقطه نقطه…!
اما با همه ی نداشتههایم،
با همه ی نقطه چین هایم…!
هر از گاهی،
گرمی آفتاب مهربانی را، از پشت پنجره ی نیمه بسته ی دلم، احساس میکنم.
خورشیدی که به آهستگی،
با قدومی آرام و بیصدا…
بر داخل کلبه ی سرما زدهام، گرمی میچکاند…
باز هم مثل مردم زمانهام…!
اما نمیدانم چه میشود که در جستجوی تابش بیشتر،
و آنهمه حرص و ولع بیش از پیش، داشتههایمان را هم پشت گوش میاندازیم…
بیش خواستن کجا و اندک را هم ز کف دادن کجا؟
آقاجان…
چه میکنی با ما نامردمان؟
چه میکنی با اینهمه پنجره ی بسته و مهر و موم شده؟
چگونه از روزنه ی پنجرههای سنگی، بر ما نااهلان میتابی و گرمیت را دریغ نمیکنی؟
مولاجان دلم برایت تنگ است…
تنگتر از پیش…
بر من بتاب ای خورشید…
بر کلبه ی محقّر دلم باز هم بتاب…
باز هم بر همه ی مردمان زمانهام بتاب…!
تا شاید گرمی نگاهت، خواب زمستانی را از چشمهای خوابزده ی مان بزداید…
بر ما بتاب…
التماس دعا
اللهم عجل لوليک الفرج


