#بازگرد
بازگرد، ای بغض صحراگرد من…
باز گرما ده؛ به بیت سرد من
من شب ظلمانی هستم؛ تار تار انتظارم انتظارم انتظار!
منتظر بودن؛ عبادت کردن است…
با خیال دوست عادت کردن است
قبله ی صحرا نشینِ این کویر؛ بال زخم سجاده هایم را بگیر
هی نمیدانم کجایی؟ کیستی؟
ای فراتر از چرایی؛ چیستی
در غیابت آب را گل کرده اند؛ موج را مدیون ساحل کرده اند…
اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج
@ya_mahdi98
#تلنگر
زلزله که شد
رفتم به همه گفتم من بهتون ۱۰۰ ملیون میدم یک لحضه برو داخل ساختمان و سریع بر گرد
همه با دعوا گفتن نه
مگه از جونمون سیر شدیم
مگه دیوونه دایم
نمی ارزه نه
با طعنه به همه شون گفتم
پس چطور میگید مدافعان حرم به خاطر پول رفتن؟
گناه یعنی پایمال کردن خون شهدا
حواسمان باشد
#خنده-حلال
یکیازرفقامیگفت:??
“قصد #ازدواج داشتم گفتم برم #مشهد وازامامرضا(ع) یهزن خوب بخوام..رفتم #حرم ودرخواستمو بهآقا گفتم… شبشد وجایی واسهخواب نداشتم…هرجایحرمکهمیخوابیدم…خادما هیمیگفتنکه… “آقابلند شو…"متوجهشدمکنارپنجرهفولاد…
یهعدهباپارچهسبزخودشونوبهنیتشفابستن…کسیهمکاریبهکارشوننداره. رفتم یهپارچه سبزگیر آوردمو… تااااصبحراحت خوابیدم…
صبحشد…پارچهروواکردم…پاشدمکهبرمدنبالکاروزندگیم…چشتونروزبدنبینه…
یهویکیدادزد:
“آیملت…شفاگرررفت…
.
#پنجرهفولادرضامریضاروشفامیده
.
بهثانیهنکشید،ریختنسرمو…
نزدیکبودلباساموپارهپورهکننکه…
خادمابهدادمرسیدنوبردنممرکزثبتشفا
یافتگان… “مدارکپزشکیتوبده تاپزشکایمامریضیوادعایشفاگرفتنتوتأییدکنن…”
.
“آقابیخیاااال…شفاکدومه…
خوابممیومد،جاواسهخوابنبود…
رفتمخودموبستمبهپنجرهفولادوخوابیدم…
همین”
تاااااینوگفتمیهچکخوابونددرِگوشمو گفت:
“تاتوباشیدیگهبااحساساتمردمبازینکنی”
خیلیدلمشکسترفتمدمپنجرهفولادوبابغضگفتم:"آقا؛دستتدردنکنه…دمتگرم
زنکهبهمونندادیهیچیهکشیدهآبدارهمخوردیم.
.
همینجورکهداشتمنِقمیزدمیهویکیزدروشونموگفت:"سلامپسرم"مجرّدی”
گفتمآره؛
“منیهدختردارمودنبالیهدومادخوبمیگردماومدمحرمکهیهدومادخوبپیداکنم؛
تورودیدموبهدلمافتادبیامسراغت…
.
خلاااااصهههه…
تااینکهشدیمدوماداینحاجآقا
.
بعدازدواجباخانومماومديمحرم…ازآقاتشکركردموگفتم: “آقا،ماحاضریما…
یهسیلیدیگهبخوریمویهزنخوبدیگههمبهمونبدیا
─┅─ ? ? ? ─┅─
─┅─ ? ? ? ─┅─
#فاطمه ام البنین"مرد مردان"
فـاطمـه امالبنیـن کیست؟؟
#نامش فاطمه بود.
از آن دخترهایی که شمشیرزنی و نیزه داری را به خوبی می دانست و در جنگآوری، هم پای پسران قبیله بود.
اولین مربی شمشیر زنی و تیراندازی پسرش ابالفضل عباس (علیه السلام) و برادرانش هم خود او بود!
#نه اینکه تنها او اینچنین باشد،
تمام قبیلهاش در شجاعت و دلیری زبانزد بودند؛
اما چیزی که او را متمایز می کرد، حجب و حیای مثال زدنی و زیبایی و ملاحت خاص زنانه بود که در کنار جنگآوری، او را به یک دختر کم نظیر تبدیل کرده بود.
# کمتر مردی جرأت خواستگاری از او را داشت و آنهایی هم که پا پیش میگذاشتند،
همگی از بزرگان و اشخاص مطرح بودند؛ اما جز جواب رد چیزی حاصلشان نمیشد.
وقتی از او میپرسیدند که چرا ازدواج نمیکنی،
می گفت: «مردی نمیبینم، اگر مردی به خواستگاریام بیاید، ازدواج میکنم!»
#معاویه از خواستگاران پر و پا قرصش بود، ولی هربار دست خالی باز میگشت.
#تا اینکه یک شب خوابی دید.
صبح فردا، وقتی «عقیل»، برادر و فرستادهی علی بن ابیطالب (علیه السلام)، که مردی نسب شناس بود، برای خواستگاری آمد،
فاطمه لبخند معنا داری زد؛
فهمید که رویایش صادقه بوده است.
#از فرط شادمانی و رضایت، گریست و گفت:
«خدا را سپاس!
من به «مرد» راضی بودم
ولی او «مرد مردان» را نصیب من کرد.»
و بی درنگ، پس از موافقت پدر و مادرش، موافقت خود را اعلام کرد
و شد همسر علی بن ابیطالب (ع)، جانشین رسول خدا (صلی الله علیه و آله).
?بارزترین ویژگی اش، ادب بود.
? به جا و به موقع حرف می زد.
?حد خودش را میدانست
?و رفتارش، هرگز نشانی از خطا نداشت.
روزی که پا در خانهی امیرالمومنین(ع) گذاشت،
اولین جملهاش به فرزندان ایشان این بود:
نیامده ام جای مادرتان را بگیرم،
من کجا و فرزندان زهرا(س) کجا؟
من آمدهام تا کنیزتان باشم.
و به حق نشان داد که راست میگفت؛
همان روز اول، حسن و حسین (علیهما السلام) بیمار بودند.
فاطمه، بلافاصله به بالین آنها رفت
و با محبت تمام، به آنها رسیدگی کرد
و چند روز اول زندگی مشترکش، به پرستاری از فرزندان زهرا (سلام الله علیها) گذشت؛
کاری که آن را افتخاری برای خود میدانست.
#می گویند تا وقتی که فرزندان امام علی(ع) خردسال بودند، بچه دار نشد تا مبادا به خاطر مادر شدن، در حق آنها کوتاهی کند.
?از امام(ع) هم خواسته بود تا او را «فاطمه» خطاب نکند تا مبادا دل بچهها از شنیدن نام مادرشان در خانه، بشکند.
♥️وقتی عباس(علیه السلام)،
نوزاد شیرین ام البنین به دنیا آمد،
بچه های زهرا(س) را جمع کرد،
آنها را نزدیک به هم نشاند و نوزاد یک روزه اش را در آغوش گرفت؛ بلند شد
و عباسش را دور سر فرزندان فاطمه(س) چرخاند
تا به همه بگوید که فرزندان امالبنین، بلاگردان فرزندان فاطمه(س) اند.
#همیشه و همه جا به فرزندانش یادآوری میکرد که:
«مبادا حسن و حسین (علیهما السلام) را برادر و همتای خود بدانید،
آنها تافتهی جدا بافتهاند،
آسمانیاند،
نوادگان پیامبر(ص) اند.»
و همین تربیت بود که نتیجهاش را در کربلا نشان داد…
#او همان مادری است که وقتی کاروان کربلا را راهی می کرد،
با وجود اینکه چهار جوان خودش همراه کاروان بودند،
به تمام کاروان اینطور سفارش میکرد:
⚡️چشم و دل مولایم امام حسین (ع) و فرمان بردار او باشید.
ام البنین، از حضرت علی (ع)، صاحب چهار ستاره ی نورانی به نامهای
? عباس،
?عبدالله،
? جعفر
?و عثمان
شد که همگی در کربلا به شهادت رسیدند
فدای تو فدای پسرانت یا ام البنین س
@clip__page
#شعر-مهدوی
?دنيا چه زیبا می شود وقتی بیایی
خوشحال زهرا می شود وقتی بیایی…
?نور تو می تابد به عالم با ظهورت
خورشید رسوا می شود وقتی بیایی…
?فصل خزان زندگی پایان بگیرد
هر غنچه ای وا می شود وقتی بیایی…
?وقت نمازت از ملازم هایت آقا
هر روز عیسی می شود وقتی بیایی…
?با ذوالفقاری که به دست خود بگیری
حیدر تماشا می شود وقتی بیایی…
?زخمی که روی سینه ی مادر نشسته
حتما مداوا می شود وقتی بیایی…
?گنبد بسازی در بقیع مثل خراسان
دلها مصفا می شود وقتی بیایی…
?در کوفه وقتی روضه ی زینب بخوانی
هر دیده دریا می شود وقتی بیایی…
?شب های جمعه روضه در صحن اباالفضل
هر هفته بر پا می شود وقتی بیایی…
#اللهمعجللولیکالفرج
?ما ملت امام حسینیم?
?ما ملت شهادتیم?
بصیرت فداییان نهضت عاشورا
sapp.ir/fadaiinenehzatashora