* اصغر آواره*
گروه دین و اندیشه - حجه الاسلام والمسلمين عليرضا توحيدلو در یادداشتی نوشت: در قدیم یک فردی بود در همدان به نام ” اصغر آواره ” اصغر آقا کارش مطربی بود و در عروسیها و مجالس بزرگان شهر مجلس گرم کنی میکرد و اینقدر کارش درست بود که همه شهر او را میشناختند…و چون کسی را نداشت و بیکس بود بهش می گفتند اصغر آواره!
عالم همه قطره و درياست حسين
خوبان همه بنده و مولاست حسين
ترسم كه شفاعت كند از قاتل خويش
از بس كه كَرَم دارد و آقاست حسين
به گزارش بولتن نیوز، انقلاب که شد وضع کارش کساد شد و دیگر کارش این شده بود میرفت در اتوبوس برای مردم میزد و میخواند و شبها میرفت در بهزیستی میخوابید.
تا اینجا داستان را داشته باشید!
در آن زمان یک فرد متدین و مؤمن در همدان به نام آیت الله نجفی از دنیا می رود و وصیت نموده بوده که اگر من فوت کردم از حاج آقا حسینی پناه که فردی وارسته و گریه کن و خادم حضرت اباعبدالله الحسین (ع) و از شاگردان خوب مرحوم حاج علی همدانی است بخواهید قبول زحمت کنند نماز میت من را بخوانند.
خلاصه از دنیا رفت و چند هزار نفر آمدند برای تشیبع جنازه ایشان در قبرستان باغ بهشت همدان و مردم رفتند دنبال حاج آقا حسینی پناه که حالا دیگر پیرمرد شده بود و آوردنش برای خواندن نماز میت….
حاج آقای حسینی پناه وقتی رسید گفت تا شما کارها را آماده کنید من بروم سر قبر استادم
حاج مولا علی همدانی فاتحه ای بخوانم و برگردم.
وقتی به سر مزار استادش رسید در حین خواندن فاتحه چشمش به تابوتی خورد که چهار کارگر شهرداری زیر آن را گرفته و به سمت غسالخانه میبردند!
کنجکاو شد و به سمت آنها رفت…
پرسید این جنازه کیست؟
که اینقدر غریبانه در حال تدفین آن هستید؟
یکی از کارگران گفت این اصغر آواره است!
تا اسم او را شنید فریادی از سر تأسف زد و گریست….
مردم تا این صحنه را دیدند به طرف آنها آمدند و جویای اخبار و حال حاج آقای حسینی پناه شدند و پرسیدند چه شد که شما برای این فرد اینطور ناله کردید؟!
حاجی گفت: مردم این فرد را میشناسید؟
همه گفتند: نه! مگر کیست این؟
حاج آقای حسینی پناه گفت:
این همان اصغر آواره است.
مردم گفتند: اون که آدم خوبی نبوده
شما از کجا میشناسیدش؟!
و حاجی شروع کرد به بیان یک خاطره قدیمی….
گفت: سالها قبل از همدان عازم شهر قم بودم و آن زمانها تنها یک اتوبوس فقط به آن شهر میرفت
سوار اتوبوس که شدم دیدم….
وای اصغر آواره با وسیله موسیقیش وارد شد…
ترسیدم و گفتم: یا امام حسین (ع) اگر این مرد بخواهد در این اتوبوس بنوازد و من ساکت باشم حرمت لباس روحانیم از بین میرود، اگر هم اعتراض کنم مردم که توی اتوبوس نشستند شاید بدشان بیاد که چرا من نمیذارم شاد باشند و اگر هم پیاده شوم به کارم در قم نخواهم رسید…
یا خدا چه کنم؟!
خلاصه از خجالت سرم را به پایین انداختم…
اصغر آواره سوار شد و آماده نواختن بود که ناگاه چشمش به من افتاد، زود تیمپو رو گذاشت توی گونی و خواست پیاده بشود. که مردم بهش اعتراض کردند که داری کجا میری؟ چرا نمیزنی؟
گفت: من در زندگیم همه غلطی کردم اما جلوی اولاد حضرت زهرا (سلام الله علیها) که لباس پیغمبر تنش هست… موسیقی ننواختم…
خلاصه حرمت نگه داشت و رفت…
آن روز توی دلم گفتم: اربابم حسین (ع) برات جبران کند، حالا هم به نظرم همه ما جمع شدیم برای تشییع جنازه اصغر آواره و خدا خواسته عنایت ارباب حسین(ع) است…
خلاصه با عزت و احترام مراسم شروع شد و خود حاج آقای حسینی پناه آستین بالا زد و غسل و کفنش را انجام و برایش به همراه آن جمعیت نماز خواند…
این نمکدان حسین جنس عجیبی دارد
هر چقدر می شکنیم باز نمک میریزد
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
منبع: سایت خبری تحلیلی بولتن نیوز