شعر یوسف زهرا
?✨?✨?
✨?✨?
?✨?
يوسف زهرا در اين کنعان کسي بيدار نيست
خوابمان برده ست…در اينجا کسي هشيار نيست
تو دعامان مي کني،ما بي محلي مي کنيم
هيچ کس انگار مشتاق تو اي دلدار نيست
بي قراري از غم هجر تو کار عاشق است
من که عاشق نيستم،وقتي که حالم زار نيست
آخرش مي ميرم و رويت نديده مي روم
ظاهرا اين نوکر تو لايق ديدار نيست
زحمتت دادم،برايت درد سر بودم ببخش
در ميان نوکرانت مثل من سر بار نيست
باز هم بار گناهانم مرا زد بر زمين
توبه و بد قولي من که همين يکبار نيست
من فقير و رو سياهم،بي نوايم…بي کسم
هم نشيني کريمان با فقيران عار نيست
اين دل ويرانه را آباد کن يابن الحسن
بهر اين ويرانه دل غير از شما معمار نيست
دست من در محضرت خاليست مي دانم ولي
مطمئنم با کريمان کارها دشوار نيست
من که سر تا پا گناهم….غير گريه بر حسين
مرهمي بر زخم هاي اين دل بيمار نيست
زينب و دروازه ي ساعات و يک شهر شلوغ
يک مسلمان در ميان اين همه اغيار نيست؟
بين بازار از روي ناقه صدا زد يا أخا
جاي خواهرهاي تو در بين اين بازار نيست
مثل اينکه باز از زوار او جا مانده ام
قسمتم کرب و بلا در اربعين
@be_soyezohur
خورشید این قبله چرا دیر کرده
⛅خورشید این قبیله چرا دیر کرده
یک عمر، انتظار، مرا پیر کرده است
دنیا مرا دوباره زمین گیر کرده است
شب در سکوت مبهم خود آفتاب را
در چشم کور صاعقه زنجیر کرده است
از ابرهای تیره بپرسید این سؤال:
خورشید این قبیله چرا دیر کرده است؟
هر وقت از زمانه تو را کرده ام طلب
در پاسخم اشاره به تقدیر کرده است
آیینه ای شکست به همراه بادها
نام تو را شنیده و تکثیر کرده است
برگرد ای حماسه ی جاوید روزگار
حال خوشم بدون تو تغییر کرده است
این جمعه کاش بشنوم از سوی آسمان
“شاعر! دعای عهد تو تأثیر کرده است
السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ
السلام عليك يا اباصالحَ المَهدی
الّلهُـــمَّ عَجِّـــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَــــرَج
⛅⛅⛅⛅⛅⛅⛅
داستانی جالب
✨پیرمردی داخل حرم ، دستی کشید روی پای جوانی که کنار او نشسته بود و گفت: سواد ندارم برام زیارتنامه میخوانی تاگوش دهم؟
جوان باکمال میل پذیرفت و شروع کرد به خوانـدن زیارتنامه
السَّلامُ عَلَیْکَ یا بْنَ رَسُولِ اللّهِ ….
وسلام داد به معصومین تا امام عسکری(علیهم السلام).
جوان با لبخندی پرسید: پدرم امام زمانـت را میشناسی؟
پیرمرد جواب داد:چرا نشناسم؟
جوان گفت: پــس سلام کن.
پیرمـرد دستش را روی سینه اش گذاشت و گفت :
السَّلامُ عَلَیْکَ یا حجة بن الحسن العسکری.
جوان نگاهی به پیرمرد کرد و لبخند زد و دست خود راروی شانه پیر مرد گذاشت و گفت:
«و علیک السلام و رحمـة الله و برکاتة».
⚡️ مبادا امام زمان ( عج ) کنارمون
باشه و نشناسیم.
اللهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفرج?
??????
مناجات با امام زمان (عج)
مناجات با امام زمان (عج)
دستی بکش به روی سرم دل پرم ببین
از این زمانه از همه دل می برم ببین
حتی من از خودم چقدر دلخورم ببین
آقا منی که نان تو را میخورم ببین
گاهی عجیب اشک تو را در میاورم
خبط از من است حوصله را سر میاورم
اصلأ خودت برای دلم فکر چاره کن
این نامه ی سیاه مرا پاره پاره کن
با دست خود ردای تنم را قواره کن
از نو بسازنوکرتان را اداره کن
از درد و غصه های من در به در بگو
وقت گناه یاد تو بودم مگر؟؟بگو
تا شد همیشه حرف شما را زدم ببخش
وقت عمل رسید و فقط جا زدم ببخش
قطره نبودم و دم دریا زدم ببخش
بر زخم کهنه ات چه نمک ها زدم ببخش
یابن الحسن(عج)خسته ام آقا نظاره کن
من توبه میکنم تو به من هم اشاره کن
عجل ظهور…محو سخن میشوم بیا
یاللعجب که ملک و وطن میشوم بیا
با یک نگاه حر تو من میشوم بیا
از اهل خوشتبار قرن میشوم بیا
جانم فدای جان تو برگرد جان من
ای آخرین غریبه امام زمان(عج) من
حسین خیریان