#عکس نوشته های بسیار زیبا در مورد عید مبعث پیامبر اکرم
در آن هنگامه ها مردی غمین با چشم تر هر شب
به کور نور در غار حرا میرفت
همه شب با غمی سنگین
به بال مرغ اندیشه
لبش خاموش بود ولی سر و پایش پر فریاد
به فریاد خدایی تا دل بی انتها میرفت
تنی لرزان دلی ترسان
و بیم از حق تعالی داشت
و در آن غار تنهایی روایی روشن از کروبیان عرش اعلا داشت..
سائل درمانده ناامید نگردد، گر که بکوبد در سرای محمد (ص)
ای که ندای اذان رسید به گوشت، هان که به گوشت رسد ندای محمد (ص)
امشب شب غار حرا از روز روشن تر شده
امشب فضای مکه پر از جلوه ی کوثر شده
امشب جهان رشک جنان امشب زمین کوثر شده
امشب امین وحی حق نازل به پیغمبر شده
تمام آفرینش سبز پوش است
حریم عرش لبریز از سروش است
ملایک پای کوبان نغمه بر لب
محمد خلعت بعثت به دوش است
نام احمد نام جمله انبیاست
چون که صد آمد نود هم پیش ماست
از مناره پنج نوبت پر خروش
نام احمد با علی آید به گوش
روز و شب گویم به آوای جلی
اکفیانی یا محمد یا علی
#دلنوشته بسیار زیبا در مورد عید مبعث"
سال ها در خویش نشستیم، بی آنکه شعله امیدی برق خرمن شبانگاهانمان باشد؛ سالها در سایه سیاه شمشیرها و ترانه های باستانی، غریب وار سر در پای بت ها نهادیم و با پاره های آتش سرخ جاهلیت رقصیدیم؛ سالها پنجره هایمان جز به روی نَفْس باز نشد؛ سالها در خویش فرو رفتیم و تأمل بلندمان قصیده ای شد که باغساران سترون در آن به مدح آمده بودند.
چه بود آن سالها که بیغوله های جاهلیت را به پای تمنا طی می کردیم و با سودای یافتن بردگان و زنده در گور کردن دختران، پا به افق های سوخته خاکستری گذاشتیم؟ آن سالیان یأسآور چه بود و کدام چشم، ما را با دیدگان کهنه و مطرود تاریخ پیوند زده بود؟
سالها دستهایمان را به دامن بتها آویختیم، درختهایمان را به خشمْ آبه اندوه دختران و مادران خشکاندیم و در گرگ و میش نفسانیت، به شمارش سکه ها و بردگان خویش پرداختیم و شاعران ـ این پیامبران دروغین عصر سنگ ـ را به شرح خویش خواندیم. فرشتگان چادرنشین، سالها در اشتیاق پا گذاشتن به خانههای خاکستر گرفته مان بال زدند و ما تنها از جنگ و شعر گفتیم.
سالها بر ما گذشت و کسی در دیدگان گمشده ما بذر تجلی نریخت و خاکستر روحمان را به رودخانه تطهیر نسپرد.
سالها بر ما گذشت و ما بر سر سالها پا نهادیم.
ناگاه دستی که از نوح علیه السلام تا ابراهیم علیه السلام پل زده بود، کتابهای کهنه خاک گرفته را ورق زد و آیه های روشن تجلّی را برای ما زمزمه کرد؛ مردی که از طور تا مکه چشم به چشم و ریگ به ریگ بیابانگردان و بیابانها را می شناخت و در صدایش عطری به روشنایی چشمه سارهای واحه ها بود. دستی کتابهای مقدس را برای ما گشود و غبار از سرشاخه های آبی اشراق زدود.
به پیشبازش رفتیم و از پس سالها، جوهر جانمان را در آفتاب وجودش جلا دادیم؛ او از ریختن کنگره ها گفت؛ از مرگهای سیاه که زمین را مطهر می کند؛ از آفتاب هایی که بر دامنه های یخ زده می نشیند؛ از ریختن بتهایی که معجون سنگ و چوب و خرافه بودند؛ او از دین کمالْ یابی و آیین یگانه خواهی با ما گفت؛ از نوح علیه السلام گفت و ابراهیم علیه السلام و از دریا و موسی علیه السلام و عیسی علیه السلام که به صلیب نرفت؛ از گاهواره های نیایش گفت که روزهای بعد، میهمانان تازه خواهند یافت، از دامنه های گسترده اشراق، از باغ های روشن تطهیر و از آیین یگانه یگانه پرستی…
و اکنون سال هاست در خویش نشسته ایم بیآنکه سایه شمشیری بر آستانه خانه جانمان نشسته باشد و گلی در درازنای گسترده این تاریخ، به تاراج بادی رفته باشد؛ ما پیروان آیین گل های محمدی هستیم… .
«محمدرضا تقی دخت»
☆✿☆✿☆
#اِقرا.....خواندن نمی دانم"
حرا، در تب یک اتفاق شگرف، سوخت، حرا در شوق یک خلسه عارفانه به سماع آمد. حرا، در هیجانی ملکوتی، شگفت. حرا جوانه زد، حرا از بطن کوه، جاری شد. حرا قد کشید؛ بر بلندای زمانه ایستاد؛ بالاتر از طور و نزدیک ترین نقطه به آسمان. محمد صلی الله علیه و آله در حراست و ناگهان یک واقعه بی بدیل، ناگهانِ یک رستاخیز، ناگهانِ وحی است. نبض زمان تندتر میزند، نور از در و دیوار، سرازیر میشود و صدای خدا از زبان جبرائیل جاری است:
«اقرأ…»
صدا سکوت را میشکند. صدا، ثانیهها را متوقف میسازد. صدا، امواج را در مینوردد.
«خواندن نمیدانم! »
امر: «اقرأ»
محمد لرزان:«چه بخوانم؟»
«اِقْرَأ بِاسْمِ رَبِکَ الذی خَلَق»
حجابها، کنار میرود، درهای آسمان، یکی پس از دیگری باز میشود، خدا سخن میگوید و آرامشی در جان محمد صلی الله علیه و آله، شعله میکشد…
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه، مسأله آموز صد مدرس شد
انسان برگزیده شد تا بار امانت به دوش کشد و شانههای محمد صلی الله علیه و آله، تاب این بار عظیم را داشت و سینه محمد صلی الله علیه و آله امین وحی شد. محمد صلی الله علیه و آله برگزیده شد و محمد صلی الله علیه و آله یک باره از بلندای کوه، نور جاری شد. محمد صلی الله علیه و آله از حرا میآید و بر بلندای جهان میایستد.
بزرگ معلم از حرا میآید و الفبای رحمت و رستگاری را به انسان میآموزد.
محمد صلی الله علیه و آله میآید، با معجزه ای بزرگ تر از «تورات»، روشن تر از «انجیل»، دلنشین تر از «زبور» با سوره سوره روشنی، آیه آیه محبت. محمد صلی الله علیه و آله میآید تا دنیا، ۲۳ سال هم نشینی باد و آفتاب را به شوق بنشند. تا دنیا، به دستگیری دو نور، راه سعادت بپوید. تا دنیا در سایه مهربانیِ دو خورشید، بیاساید.