#اِقرا.....خواندن نمی دانم"
حرا، در تب یک اتفاق شگرف، سوخت، حرا در شوق یک خلسه عارفانه به سماع آمد. حرا، در هیجانی ملکوتی، شگفت. حرا جوانه زد، حرا از بطن کوه، جاری شد. حرا قد کشید؛ بر بلندای زمانه ایستاد؛ بالاتر از طور و نزدیک ترین نقطه به آسمان. محمد صلی الله علیه و آله در حراست و ناگهان یک واقعه بی بدیل، ناگهانِ یک رستاخیز، ناگهانِ وحی است. نبض زمان تندتر میزند، نور از در و دیوار، سرازیر میشود و صدای خدا از زبان جبرائیل جاری است:
«اقرأ…»
صدا سکوت را میشکند. صدا، ثانیهها را متوقف میسازد. صدا، امواج را در مینوردد.
«خواندن نمیدانم! »
امر: «اقرأ»
محمد لرزان:«چه بخوانم؟»
«اِقْرَأ بِاسْمِ رَبِکَ الذی خَلَق»
حجابها، کنار میرود، درهای آسمان، یکی پس از دیگری باز میشود، خدا سخن میگوید و آرامشی در جان محمد صلی الله علیه و آله، شعله میکشد…
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه، مسأله آموز صد مدرس شد
انسان برگزیده شد تا بار امانت به دوش کشد و شانههای محمد صلی الله علیه و آله، تاب این بار عظیم را داشت و سینه محمد صلی الله علیه و آله امین وحی شد. محمد صلی الله علیه و آله برگزیده شد و محمد صلی الله علیه و آله یک باره از بلندای کوه، نور جاری شد. محمد صلی الله علیه و آله از حرا میآید و بر بلندای جهان میایستد.
بزرگ معلم از حرا میآید و الفبای رحمت و رستگاری را به انسان میآموزد.
محمد صلی الله علیه و آله میآید، با معجزه ای بزرگ تر از «تورات»، روشن تر از «انجیل»، دلنشین تر از «زبور» با سوره سوره روشنی، آیه آیه محبت. محمد صلی الله علیه و آله میآید تا دنیا، ۲۳ سال هم نشینی باد و آفتاب را به شوق بنشند. تا دنیا، به دستگیری دو نور، راه سعادت بپوید. تا دنیا در سایه مهربانیِ دو خورشید، بیاساید.