خاکریز خاطرات ۱۰۳
08 دی 1398
ایام فتنه ۸۸ بود . یکی از اقوام خواب پسر شهیدم رو دید . پسرم سید علی یه امانتی بهش میده و میگه برسون به فلانی . ایشون به پسرم میگه ؛ چرا خودت بهش نمیدی ؟ سید علی میگه : تهران شلوغ شده ، داریم با بچه ها میریم تهران ، “ برای دفاع از نظام “…………
خاطره ای از زندگی سردار شهید علی دوامی
راوی : مادر شهید