خاکریز خاطرات
خاکریز خاطرات ۱۰۳
ایام فتنه ۸۸ بود . یکی از اقوام خواب پسر شهیدم رو دید . پسرم سید علی یه امانتی بهش میده و میگه برسون به فلانی . ایشون به پسرم میگه ؛ چرا خودت بهش نمیدی ؟ سید علی میگه : تهران شلوغ شده ، داریم با بچه ها میریم تهران ، “ برای دفاع از نظام “…………
خاطره ای از زندگی سردار شهید علی دوامی
راوی : مادر شهید
خاکریز خاطرات ۲۷
بسم الله الرحمن الرحیم
شهید تورجی زاده مداح بود و عاشق حضرت زهرا ( علیها السلام ) بعد از شهادت یه شب که اومد به خوابم بهش گفتم :
محمد رضا این همه از حضرت زهرا (علیها السلام )گفتی و خوندی چه ثمری برات داشت ؟
شهید تورجی بلافاصله گفت :
همین که توی آغوش فرزندش امام زمان ( علیها السلام )جان دادم برام کافیه .
خاطره ای از زندگی مداح شهید محمد رضا تورجی زاده
راوی : آیت الله میردامادی استاد شهید
منبع : کتاب یا زهرا ( علیها السلام ) ، ص ۱۸۸
خاکریز خاطرات ۲۳۵
به نام خدا ؛
خاطره ای از زندگی سردار شهید علی هاشمی
نوجوان که بود کلاس زبان می رفت . هم از بقیه ی بچه ها قوی تر بود .و هم شاگرد اول مدرسه …دم درب خانه تابلوی زده بود و روی آن نوشته بود . کلاس تقویتی درس زبان در مسجد امام علی (ع )ساعت دو تا چهار هزینه ی هر ساعت ۱۰ صلوات ؛
قبولی با خدا ……
علی با برگزاری این کلاس خیلی از بچه های محل رو جذب مسجد کرد
منبع : کتاب هوری ، ص ۱۴