#خنده-حلال
یکیازرفقامیگفت:??
“قصد #ازدواج داشتم گفتم برم #مشهد وازامامرضا(ع) یهزن خوب بخوام..رفتم #حرم ودرخواستمو بهآقا گفتم… شبشد وجایی واسهخواب نداشتم…هرجایحرمکهمیخوابیدم…خادما هیمیگفتنکه… “آقابلند شو…"متوجهشدمکنارپنجرهفولاد…
یهعدهباپارچهسبزخودشونوبهنیتشفابستن…کسیهمکاریبهکارشوننداره. رفتم یهپارچه سبزگیر آوردمو… تااااصبحراحت خوابیدم…
صبحشد…پارچهروواکردم…پاشدمکهبرمدنبالکاروزندگیم…چشتونروزبدنبینه…
یهویکیدادزد:
“آیملت…شفاگرررفت…
.
#پنجرهفولادرضامریضاروشفامیده
.
بهثانیهنکشید،ریختنسرمو…
نزدیکبودلباساموپارهپورهکننکه…
خادمابهدادمرسیدنوبردنممرکزثبتشفا
یافتگان… “مدارکپزشکیتوبده تاپزشکایمامریضیوادعایشفاگرفتنتوتأییدکنن…”
.
“آقابیخیاااال…شفاکدومه…
خوابممیومد،جاواسهخوابنبود…
رفتمخودموبستمبهپنجرهفولادوخوابیدم…
همین”
تاااااینوگفتمیهچکخوابونددرِگوشمو گفت:
“تاتوباشیدیگهبااحساساتمردمبازینکنی”
خیلیدلمشکسترفتمدمپنجرهفولادوبابغضگفتم:"آقا؛دستتدردنکنه…دمتگرم
زنکهبهمونندادیهیچیهکشیدهآبدارهمخوردیم.
.
همینجورکهداشتمنِقمیزدمیهویکیزدروشونموگفت:"سلامپسرم"مجرّدی”
گفتمآره؛
“منیهدختردارمودنبالیهدومادخوبمیگردماومدمحرمکهیهدومادخوبپیداکنم؛
تورودیدموبهدلمافتادبیامسراغت…
.
خلاااااصهههه…
تااینکهشدیمدوماداینحاجآقا
.
بعدازدواجباخانومماومديمحرم…ازآقاتشکركردموگفتم: “آقا،ماحاضریما…
یهسیلیدیگهبخوریمویهزنخوبدیگههمبهمونبدیا
─┅─ ? ? ? ─┅─
─┅─ ? ? ? ─┅─