#در-سایه-سار-قلم
به نخل های بی سرت فکر می کنم که گلوله های ستمگر را تاب آوردند و از پا نیفتادند. به مردان و زنان دلیرت می اندیشم که دیوار محاصره را درهم شکستند و از هر ذره خاکت، خورشیدی برآوردند. به تو فکر می کنم و حماسه ات را بر دروازه های استقلال، اشک شوق می ریزم. ایستادی؛ آنچنان که کوه، توفان های هرزه گرد را. خشت خشت جانت، بانگ تکبیر شد و فریادهای سرمست متجاوزان را تکه تکه بر زمین ریخت. ایستادی و آموختی مان که بر پنجره های شکسته نیز آفتاب طلوع می کند. نامت، تا همیشه آذین عزتمان باد! دوباره نخل ها متولد شدند و عطر رطب های تازه، کام شهر را شیرین کرد. ایستادی و آموختی مان که بر پنجره های شکسته نیز آفتاب طلوع می کند. نامت، تا همیشه آذین عزتمان باد! دوباره نخل ها متولد شدند و عطر رطب های تازه، کام شهر را شیرین کرد. تمام اروندرود، برای شادی خرمشهر، کل کشید. خلیج فارس، تا آستانه بندر آمد و به شهر، سلام داد. همه ویرانه ها زیبا شدند و پنجره ها از زیر آوارهای فراموشی، سر برآوردند و «به آفتاب سلامی دوباره دادند.» خرداد، غرق هیاهو شد. سوم خرداد، از اول فروردین، بهاری تر شده بود.