#یحیی!تو را نکشتند؛تکثیر کردند
🔹تا همین یک سال قبل، اگر میگفتند روزی میرسد که هزار کیلومتر دورتر از غزه محاصرهشده، ما در ایران، دلشوره میگیریم برای انتخاب رهبر حماس و صدقه کنار میگذاریم برای سلامتی رهبران مقاومت فلسطین، شاید خودمان هم باور نمیکردیم. امروز اما قرارِ قلبِ ما، گره خورده به ضربان قلب جبهه مقاومت و این، به برکت طوفانی است که تو به پا کردی «سنوار» قهرمان.
🔹تو الحق یحیی بودی؛ «زندهکننده». در روزگاری که همۀ شیاطین عالم دست به دست هم داده بودند که مسئلۀ فلسطین زیر سایۀ توافقات ننگین عادیسازی، برای همیشه به فراموشی سپرده شود، این تو بودی که با طراحی عملیات طوفانالاقصی، دنیا را از خواب غفلت پراندی و ماجرای فلسطین را زنده کردی.
🔹خفاشها خیال کرده بودند با پاشیدن خاک به چهرۀ خورشید، نورش را خاموش میکنند. کفتارهای صهیونیست میخواستند با انتشار تصاویر عروجت با جسم بیجان و از میان تلی از آوار، تحقیرت کنند اما ناخواسته از تو اسطوره ساختند. جان کلام، همین است: «تو را نکشتند مرد! تو را تکثیر کردند.»
#پیام تبریک روز پاسدار
او که پاسدار عشق و مکتب رسول الله(صل الله علیه وآله وسلم) میشود و آئینهی تمامنمای شهادت و ایثار… میآید تا خاک، به برکتِ خونِ پاکش، رحمت و شفا باشد و تربت معنا گیرد.
و حال در ماه شعبان، سرخترین آیه خلقت، با دستان کبریایی پروردگار، نازل میشود تا مظلومان را حامی باشد و عطر شهادت را در زمین به ودیعه بگذارد.❤️🌺❤️🌺❤️
یا اباعبدالله الحسین علیه السلام؛
از چشمه جوشان وجودت بر دلهای خشکیده و اسیر تاریکیمان ببار تا روح تشنهی بصیرتِ ما را از زلال نگاه پر مهرت سیراب کنی…🤲
میلاد باسعادت حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام و روز پاسدار، خدمت امام عصر روحی فدا و تمام شیعیان حضرتش فرخنده باد.❤️❤️❤️🎈🎈🎈🎈
#دلنوشته زیبا درباره حضرت فاطمه
دنیا بر سر من آوار شده،اما چراغ امیدی در تاریکی آن، سوسو میزند. آن چراغ، امیدواری به میانجیگری تو، فاطمه زهرا (س) در درگاه خداوند است. میدانم که مرا از محضر خود ناامید نکرده و از خداوند برایم رحمت خواهی گرفت. من گرفتار و درمانده هستم و تمام امید خود را به یاری تو مادر مهربان بشریت بستهام.
به لحظهای که آفریده شدی قسم،با نفس پاک خود، مرا از این گرفتاری نجات ببخش. هر چه پیشتر میروم، بیشتر در باتلاقی که در آن گیر افتادهام، دست و پا میزنم و گویی همه چیز دست به دست هم داده تا مرا به مرز نابودی برساند. اما میدانم که در یک لحظه نور مهربانی تو بر زندگی زخم خوردهام میتابد و تمام مشکلات را از میان برمیدارد. تو نزد پروردگار منان، شفاعت کرده و از او حکم نجات مرا خواهی گرفت.
#زیباترین دلنوشته"ما به میهمانی آمده ایم"...
ماه رمضان هم از راه رسيد و همه ی آفريدههاي خدا را بـه ضيافت عشق و عشقبازي با معبود دعوت كرد.
سفرهای كه بـه وسعت بخشندگي خداست پهن شده و مـن تو اگه لايق باشيم، دعوت صاحبخانه را لبيك ميگيم و ريزهخوار اين خان پر نعمت الهي ميشيم.
ميگن ميهمان حبيب خداست و چه لذتي بيش از اين كه دوست و همنشين خالقت باشي، معبودي كه عاشق بنده هاشه و نعمتهاشو براشون تمام و كمال سر سفره مياره.
تا كه باشيم و چه باشيم و…
گــر گـــدا كاهل بود *** تقصير صاحبخانه چيست؟
رمضان يك تحولِ ، تحولي از خويش بـه او ، از منيّت بـه آدميت، از بيقيدي بـه مسئوليت، مسئوليت انسان شدن، خدايي شدن، آسماني شدن، پيدا كردن گم شدههاي درون، گم شدههايي كه اگر بشناسيمشون و پيداشون كنيم واژه ی اشرف مخلوقات را درك كرديم و فهميديم.
بـه مرحمت خدا در روزها و شبهاي رمضان، وزنه هاي سربي معصيت و دنياخواهي كه زمين گيرمان كرده و حس پرواز در ملكوت خدا را از ما گرفته باز ميشه، ولي مشكل اينجاست كه بعضي از ما پرواز كردن را فراموش كردهايم، ولي نبايد نا اميد بود،
چون خودش گفته هركه هستي و هرچه هستي منم كه از مادر بهت نزديكترم و مادر هرچه هم كه فرزندش اذيتش كنه محبتش نسبت بهش كم نميشه…
وقتي در ازل بـه نداي « أَلَسْتَ »، « قَالُواْ بَلَى» گفتيم و قبول كرديم پا دراين دنياي خاكي بگذاريم شايد فكرش را هم نميكرديم كه راه را گم كنيم و سرگردان دنيا شويم، ولي خداي رحمان رمضان را بـه ما داد و از سرگرداني و پريشاني رهاييمان بخشيد.
#دلنوشته بسیار زیبا در مورد عید مبعث"
سال ها در خویش نشستیم، بی آنکه شعله امیدی برق خرمن شبانگاهانمان باشد؛ سالها در سایه سیاه شمشیرها و ترانه های باستانی، غریب وار سر در پای بت ها نهادیم و با پاره های آتش سرخ جاهلیت رقصیدیم؛ سالها پنجره هایمان جز به روی نَفْس باز نشد؛ سالها در خویش فرو رفتیم و تأمل بلندمان قصیده ای شد که باغساران سترون در آن به مدح آمده بودند.
چه بود آن سالها که بیغوله های جاهلیت را به پای تمنا طی می کردیم و با سودای یافتن بردگان و زنده در گور کردن دختران، پا به افق های سوخته خاکستری گذاشتیم؟ آن سالیان یأسآور چه بود و کدام چشم، ما را با دیدگان کهنه و مطرود تاریخ پیوند زده بود؟
سالها دستهایمان را به دامن بتها آویختیم، درختهایمان را به خشمْ آبه اندوه دختران و مادران خشکاندیم و در گرگ و میش نفسانیت، به شمارش سکه ها و بردگان خویش پرداختیم و شاعران ـ این پیامبران دروغین عصر سنگ ـ را به شرح خویش خواندیم. فرشتگان چادرنشین، سالها در اشتیاق پا گذاشتن به خانههای خاکستر گرفته مان بال زدند و ما تنها از جنگ و شعر گفتیم.
سالها بر ما گذشت و کسی در دیدگان گمشده ما بذر تجلی نریخت و خاکستر روحمان را به رودخانه تطهیر نسپرد.
سالها بر ما گذشت و ما بر سر سالها پا نهادیم.
ناگاه دستی که از نوح علیه السلام تا ابراهیم علیه السلام پل زده بود، کتابهای کهنه خاک گرفته را ورق زد و آیه های روشن تجلّی را برای ما زمزمه کرد؛ مردی که از طور تا مکه چشم به چشم و ریگ به ریگ بیابانگردان و بیابانها را می شناخت و در صدایش عطری به روشنایی چشمه سارهای واحه ها بود. دستی کتابهای مقدس را برای ما گشود و غبار از سرشاخه های آبی اشراق زدود.
به پیشبازش رفتیم و از پس سالها، جوهر جانمان را در آفتاب وجودش جلا دادیم؛ او از ریختن کنگره ها گفت؛ از مرگهای سیاه که زمین را مطهر می کند؛ از آفتاب هایی که بر دامنه های یخ زده می نشیند؛ از ریختن بتهایی که معجون سنگ و چوب و خرافه بودند؛ او از دین کمالْ یابی و آیین یگانه خواهی با ما گفت؛ از نوح علیه السلام گفت و ابراهیم علیه السلام و از دریا و موسی علیه السلام و عیسی علیه السلام که به صلیب نرفت؛ از گاهواره های نیایش گفت که روزهای بعد، میهمانان تازه خواهند یافت، از دامنه های گسترده اشراق، از باغ های روشن تطهیر و از آیین یگانه یگانه پرستی…
و اکنون سال هاست در خویش نشسته ایم بیآنکه سایه شمشیری بر آستانه خانه جانمان نشسته باشد و گلی در درازنای گسترده این تاریخ، به تاراج بادی رفته باشد؛ ما پیروان آیین گل های محمدی هستیم… .
«محمدرضا تقی دخت»
☆✿☆✿☆