دل نوشته
? بسم تعالی?
?همیشه برایم زیبا جلوه می شد ، نه فقط برای من ، بلکه همه این نظر را در مورد او داشتن قیافه اش همیشه برایم زیبا و دلنشین بود و به زبان شیرین تر قیافه اش برایم شیرین بود و از صمیم دل دوستش داشتم .?
?چهره ای سبزه با چشمان سیاه و درشت تناسب زیادی با آسمان شب داشت ، و چشمانش آن قدر زیبا بود که همه آرزوی داشتن چنین چشمانی را داشتن لب غنچه ای و بینی خیلی زیبایی داشت و چاله ی روی گونه هایش که هنگام لبخند بیشتر خود را نشان می داد با هم تناسب ترکیب چهره اش را می ساخت .?
?با قد و قامتی بلند رعنا و لباس های شیک ان چنانی از بین آن همه لباس ، یک لباس رو از همه بیشتر دوست داشت ان هم لباس نظامی پدرش بود .?
?
کودک که بود همیشه لباس های پدرش را می پوشید و می گفت کی من بزرگ می شوم که این لباس ها را بپوشم .?
زرگ که شد او و پدرش همکار شدند ، ان قدر با هم صمیمی شده بودند که دوری هم را تحمل نمی کردند و حسادت من رو بر انگیخته بودند .
?بیشتر رنگ های تیره را می پسندید و رنگ مشکی ، آبی و نهایتا توسی رنگ لباس هایش بود اما با این وجود خیلی فرد ارام و خون سردی بود ،و دریای دلش گاهی مواج و طوفانی میشود اما در کل آرام بود
❤. آری او پسر من بود که در یک روز زیبا به این جهان چشم گشود و در یک روز زیباتر چشمان زیبا و عاشق کننده اش را از این جهان بست و از این دنیا پر کشید و او یک نظامی مدافع امنیت بود که در راه امنیت کشورش آسمانی شد . ?آری او محسن من بود.??