دل-نوشته-ای-بسیار-زیبابه-امام-زمان
29 مهر 1400
با تمام جهل ومستی تصمیم گرفتهام دفترچه رزوگار را با پاک کنِ مهر و عطوفت پاک کنم و از اول با نام توروزگار را آغاز کنم.هنوز در نخستین صفحات آن ماندهام و مطلبی برای نوشتن ندارم.تا پایان نوشتن انتظارت میکشم.
دیوانه مسلمانی که در روزهای انتظار هزار بار به دیوانگیاش ایمان میآورد….
*اللهم عجل لولیک الفرج*
کودک که بودم پدرم جمعه ها صبح درب خانه را آب و جارو می کرد تا اگر مولا از آن حوالی عبور کند …
و نو روز هر باره این حس را در من زنده می کند
مردمی را می بینم که سراسر شوق و شورند ، خانه تکانی می کنند و لباس های نو برتن…
اما برای چه ؟ برای که ؟
اینان منتظرند تا بهار شود ؟
سالهاست می اندیشم که هنگام بهار مگر چه می شود که اینگونه به هم می ریزیم ، مهربان می شویم، به سراغ هم می رویم و از همه مهمتر منتظر می شویم…