#زیبا-ترین-دل-نوشته-مهدوی
02 دی 1400
باز در این پایانِ بی آغاز،لشگر واژه ها رابرایت ردیف کرده ام، اما جای تو ای قافیه ی کم ِ ابیاتم ،هنوز هم در این بیت خالیست!
این روزها تو که نیستی ،غزل هایم در ترازو به بی وزنی افتاده اند!
توکه نیستی در کنجِ دنجِ اتاقم ،من،چشم هایم و پیر عنکبوتی تنها همه با هم دست به تار شده ایم؛
او تار می تند ،من در خیال به تار مویی چنگ و چشم هایم ،زار، از فرطِ بارانی شدن ،تار می شوند!
توکه نیستی در این کنعانِ بهت زده ازغم،حافظ با هر تفأل از دیوانش باز آمدنت را به این اتاقک کاه گلی
که سقفش هر لحظه هزاران مرتبه از قامتم کوتاه تر می شود را به من مژده می دهد!
تو که نیستی ،خواب فرسنگ ها دورتر ازچشم هایم مُرده
و گل های قالی اتاقم پژمرده شده اند!توکه نیستی خفقان از کوچه های شب زده ی شهر ،فوران می زند،
بیــــــــا….!
اللهم عجل الولیک الفرج