#دلنوشته-انتظار
????????????
*یا اباصالح مهــــدی ادرکنی*
در انتهای کوچه های خستگی شوق پرکشیدن است… لذت رسیدن است.
در انتهای این فراق نصیب من صوت او شنیدن است….
روی دلربای یار دیدن است و طعم وصل او چشیدن، وه که راه انتظار درگذشتن از کوچه های تنگ و تار به شوق یار عطر زندگی و رسم بندگیست…
این که تورا نمی بینم چرا باید از شوقم به تو کاسته شود… مگر از دیده رفتنت تو را از دلهای ما نیز برده است؟!
فدایت شوم… فدایت شوم،
که چقدر غریبی میان ما
راستی اگر دیر بیایی ما چه می کنیم؟…
گِرد تو می مانیم یا میرویم؟
آیا به ما اطمینانی هست که گرد هجوم تیرها سینه مان سپربلای توباشد یانه؟…
من که به لذت یک گناه رهایت می کنم کجا دلخوش توباشم که یار و یاور داری..!
من کجا دوری تورا یافته ام؟
یا کجا به سوی توشتافته ام…
من کجا از غم نادیدنت افسوس خورده ام؟…
یا از اینکه هم غم تو نیستم، رنج برده ام…
من فقط به فکر خویش هستم و دنیای خودم را ساخته ام…
این تویی که از یاد من غافل نمی شوی… نه من!!
این تویی که خاطرت نگران منست، نه من!
این تویی که دستان من را می گیری و از کوچه های تاریک دنیایی می رهانی نه من!
وای برمن… وای برمن….
چه کرده ام در مقابل خوبی های شما…
لطف های بی شمارتان…
چه کرده ام… چرا جسته ام؟…
به جای تو که را خریده ام به عوض تو؟…
روسیاهم آقا….
وای برمن!
مقصرم؛ نانت خورده ام و دل نازنینت را شکسته ام…
ای غریب یا ابن الغریب؛
حلالم کن آقا جان
کجایی ای یوسف زهرا…؟
کجایی خورشید پشت ابر…؟
کجایی مولای غریبم…؟!
کجایی…؟
غیر نام خوش دلربایت کی شود دیده در دفتر من
عاقبت در بیابان عشقت غرقه خون بنگری پیکرِ من…
مولای غریب من
پدر بزرگهامون هم یک زمانی مثل ما بودن و یاابن الحسن یاابن الحسن میگفتن؟!
دعا ندبه می خوندن؛ گریه میکردن؟!
اونام یه زمانی میگفتن «جوون سینه زنت داره پیر میشه؟!»
بــرای ظهور و دیدن امام زمانشون؛ بی تابی میکردن واسه فشردن دست امام زمانشون “دعای عهد” میخوندن: «و بیعة له فی عنقی…»
آقاجان! ماهم داریم پیر میشیم…
الّلهُـــمَّ عَجِّــــلْ لِوَلِیِّکَـــــ الْفَـــــرَج