#دلنوشته-انگار-همه#روضه-ی تو را می خوانند#حسین
27 مرداد 1400
باز دلم رفته کنج شش گوشه زانو بغل گرفته و روضه ی عطش را زار می زند …
انگار همه روضه ی تو را می خوانند حسین ..
حوالی ظهر بود.
می خواستم لب باز کنم و بگویم که چقدر تشنه ام، آنقدر که زبان در کامم…اما به جای کلمات اشک بود که از گوشه ی چشمم سرازیر شد …
کسی برایمان از سپید شدن ناگهانی موهایش گفت که چطور چند لحظه اضطراب برای همیشه رنگ سپید را مهمان گوشه ای از گیسوانش کرده …
و آب که تند و زلال گوشه ای جاری بود و لب های عطش ناکی که بوی خنکای آب تشنه ترش می کرد …
انگار همه روضه ی تو را می خوانند حسین …