#دلنوشته-مهدوی
✋? اِماما، مهدی جان سلام!
✨ آقا جان، می دانم که دیر کردیم، میدانم که هنوزم که هنوز است، در انتظار آمدن مان صبر می کنی، میدانم که با این همه انتظار و انتظار کردن مان، هنوز هم الفبای انتظار را نیاموخته ایم… امّا شما… امّا شما هنوز هم چشم امیدتان به ما مردم زمانه است…
? مولا جان… سالهاست کنارمان بوده ای و در کوچه و خیابان هایمان، از کنارمان به آرامی گذشته ای، سالهاست برایمان دعا میکنی و واسطه فیض ما با آسمانی…
? یا صاحب الزمان… امّا ما زمینیان، با صاحب و اماممان چه کردیم!؟ آیا این ما نبودیم که با گناهانمان، شما را آزردیم و هر چه بیشتر بر دوران غیبتتان افزودیم؟ ما همانهایی هستیم که اَمان خویش را گم کردیم، امّا حقیقتاً به جستجویش برنخواستیم… ما همانهایی هستیم که در سایه نام شما، روزگار گذراندیم، امّا قدمی برای زُدودن نقاب غیبت از روی دلنشین شما برنداشتیم…
? میدانم همه حرفهایمان ادّعایی بیش نبوده.. امّا با همه نبودن ها و ادّعاهایمان، با همه بی مِهری ها و ظلمهایی که در حق شما روا داشتیم، باز هم بر ما گران است که شما را ببینیم امّا شما را نشناسیم، بر ما گران است که صدای همه را بشنویم، امّا صدای دلنشین شما را نشنویم.. بر ما گران است دشمن بر ما طعنه زند و حقایقِ بودنتان را اِنکار کند.. ای اَمانِ آسمان و زمینیان بر ما بِتاب..