#شعری در باب مصائب شهادت امام حسین(ع)
?مصائب شهادت امام حسین (ع)
در قتلگاهت آمدم و سر نداشتی
یک جای سالمی تو به پیکر نداشتی
دیدم تو را چه دیدنی ای پاره ی دلم
حتی لباس کهنه ای در بر نداشتی
جز روی حنجری که همه بوسه اش زدند
جایی برای بوسه ی خنجر نداشتی؟
زینب بمیرد این همه خونی نبیندت
خواهر شود فدای تو یاور نداشتی؟
ته مانده های پیرهنت هم ربوده شد
چیزی برای غارت لشکر نداشتی
ای وای سینه ی تو پر از جای پا شده
یکی دو تا که ارث ز مادر نداشتی
بی کس شدی ز پشت سرت نیزه خورده ای
حق می دهم حسین، برادر نداشتی
#ما_ملت_امام_حسینیم
#در_عزای_امام_حسین_علیه_السلام
*شعر مهدوی*
???????
? شعر مهدوی ?
قدری صبر سحر بر تو عيان خواهد شد
فجر صادق بدمد نورفشان خواهد شد
فرج آل محمد برسد سوی جهان
با قدومش همه جا مشک فشان خواهد شد
صاحب عصر و زمان منجی ابناء بشر
عاقبت رويت چشم همگان خواهد شد
عاقبت سر برسد غيبت او از سوی حق
طلعت يوسف گمگشته نشان خواهد شد
نور خورشيد رخش طالع عالم گردد
روشنی بخش دل پير و جوان خواهد شد
ميرسد دوره احسان و همه صلح و صفا
لطف و نعمت همه بر خانه روان خواهد شد
شادی و شور و شعف مهر و سعادت برسد
خوبی و خرمی ارزان جهان خواهد شد
خوش بود زندگی اندر کنف دولت دوست
آن زمانی که رخش راحت جان خواهد شد
?????????????
*یا صاحب الزمان ادرکنی*
???????
رفته ای در سفر و آمدنت دیر شده!
مشکلی هست مگر باعث تأخیر شده؟
سالها می گذرد غایبی از دیده ی ما
نکند چشم تو از دیدن ما سیر شده؟!
حالمان حال خوشی نیست بیا کن مددی
زندگی بی تو دگر سخت و نفس گیر شده
دور دیدند تو را بر سر امت آقا…
دشمن دین به خودش آمده و شیر شده!
جرم و تقصیر ز ما بوده و هست آقا جان
که دعای فرجت فاقد تأثیر شده!
ما اگر بد شده ایم، خاطر زهرا برگرد
مادرت قامت خم از غم تو پیر شده!
آه برگرد به آن رأس جدا بر سر نی
به همان جسم که بازیچه ی شمشیر شده!
تشنه ی ذکر انالمهدی تو هست حسین…
طالب خون خدا، آمدنت دیر شده!!!
در انتــــــظار او مــی مـــانیـــم
⚌⚌⚌⚌⚌⚌⚌⚌⚌
???????
#شعر ویژه ماه محرم
***************
نشسته سایه ای از آفــــــــــــتاب بر رویش
به روی شانه طوفان رهاست گیسویش
ز دور دست، سواران دوباره میآیند
که بگذرند به اسبان خویش از رویش
کجاست یوسف مجروح پیرهن چاکم
که باد از دل صحرا می آورَد بــــــویش
کسی بزرگتر از امــــــــــــتحان ابراهیم
کسی چنان که به مذبح بُرید چاقویش
نشسته است کنارش کسی که می گرید
کسی که دست گرفته به روی پـــــهلویش
هــــــزار مرتبه پرسیده ام زخود او کیست
که این غریب ، نهاده است سر به زانویش
کسی در آن طرف دشت ها نه معلوم است
کجای حادثــه افـــــــــتاده است بازویـــــــش
کسی که با لب خشک و ترک ترک شده اش
نشسته تـــیر به زیر کمـــــــان ابــــــــــــرویش
کسی است وارث این دردها که چون کوه است
عجب که کـوه ز مـــاتم ســــــــــپید شد مویـش
عجب که کــــــــــوه شده چون نسیم سرگردان
که عشق می کشد از هر طرف به هر سویش
طلوع می کند اکنون به روی نیزه سـری
به روی شانه طوفان رهاست گیسویش
فاضل نظری
***
#شعر دو خورشید
?????????
دو خورشید جهان آرا، دو قرص ماه، دو اختر
دو آزاده، دو دلداده، دو رزمنده، دو هم سنگر
دو شایسته، دو وارسته، دو دردانه، دو ریحانه
دو نور دیده در دیده، دو روح روح در پیکر
دو یاس ارغوانی نه، بگو دو آیة قرآن
دو یوسف نه، دو اسماعیل از یک قهرمان هاجر
کشیده شانه بر مو، شسته صورت از گلاب اشک
گرفته، چون دو قرآن دخت زهرا هر دو را در بر
به سر شور و به رخ اشک و به کف تیغ و به دل آتش
به سیرت، سیرتِ قاسم، به صورت، صورتِ اکبر
منای کربلا گردیده محو این دو قربانی
نوای نینوا از نایشان بر گنبد اخضر
گرفته دستشان را برده با خود زینب کبری
که قربانی کند در مقدم ثار الله اکبر
بگفت ای جان جان، جان دو فرزندم به قربانت
تو ابراهیمی و اینان دو اسماعیل ای سرور
دو اسماعیل نه، دو ذبح کوچک، نه دو قربانی
قبول درگهت کن منتی بگذار بر خواهر
اگر اذنم دهی اینک به دست خود بگردانم
دو فرزند عزیز خویش را دور علی اصغر
امید زینب است ای آفتاب دامن زهرا
که افتد این دو قرص ماه را بر خاک راهت سر
سفارش کرده عبدالله جعفر بر من ای مولا
که این دو شاخة گل را کنم در مقدمت پرپر
به اذن یوسف زهرا دو ماه زینب کبری
درخشیدند در میدان چو خورشید فلک گستر
فلک در آتش غیرت، ملک در وادی حیرت
که رو آورده در میدان دو حیدر یا دو پیغمبر
یکی میگفت: دو خورشید از گردون شده نازل
یکی گفتا دو مه تابیده یا دو آسمان اختر
ندا دادند ما دو شیرزاده ایم زینب را
که باشد جدة ما فاطمه صدیقة اطهر
پیمبر جد و زهرا جده و مادر بود زینب
حسین بن علی خال و پدر عبدالله جعفر
خروشیدند همچون شیر با شمشیر یک لحظه
دو حیدر حمله ور گشتند بر دریایی از لشکر
تو گفتی در احد تابیده دو بدر جهان آرا
و یا دو حیدر کرار رو آورده در خیبر
ز آب تیغ هر یک آتشی میریخت در میدان
که گفتی شعلة خشم خدا پیچیده در محشر
چو آتش بر فلک فریاد میرفت از دل دشمن
چو باران بر زمین میریخت دست و پا و چشم و سر
ز هم پاشیده، چون پیراهن از هم هر دو اعضاشان
ز بس بر جسم شان بنشست زخم نیزه و خنجر
به خاک افتاد جسم پاکشان، چون آیة قرآن
دریغا ماند زیر دست و پا دو سورة کوثر
چو بشنید از حرم فریادشان را یوسف زهرا
به سرعت آمد و بگرفت همچون جانشان در بر
دریغا دو همای عشق در آغوش ثارالله
همای روحشان از موج خون در آسمان زد پر
چو دید از قتلگه آرند آن دو سرو خونین را
درون خیمه زینب گشت پنهان با دو چشم تر
نهان شد در حرم کو را نبیند یوسف زهرا
مبادا چشم حق گردد خجل ز آن مهربان مادر
بیا لیلا تماشا کن مقام و صبر زینب را
که در یک لحظه داده در ره دین دو علی اکبر
به ثارالله و صبر زینب و خون دو فرزندش
سلام “میثم” و خلق خدا و خالق داور
غلامرضا سازگار
??????????