#شعر-زیبا-روز-پزشک
من کیستم من دست حق روی زمینم
من معجزاتی خفته زیر آستینم
من یک پزشکم همدم هر درد مندم
هر لحظه یار و یاور بی چون و چندم
فرقی ندارد مرد زن پیر و جوانی
چون اسب سرکش درداگرتازد به جانی
رامش نموده دست بر افسار بودم
بهر مریضم شمع شام تار بودم
وقتی که عمرکودکی روبر زوال است
مابین مرگ وزندگی اندرجدال است
اورابه کف بگرفته چون پرگاربودم
جز او زهر فکر دگر بیزار بودم
گویی تمام فکرمن بهبودیش بود
برپایی و سر زندگی وشادیش بود
وقتی زشادی دوربیمارم سراسر
پر می شد از آوازه ی الله اکبر
وقتی که یک مادر به چشم کاملا تر
می زد زشادی گردمن صد بار پرپر
آن لحظه آنجا شاهد اسرار بودم
گویی تجلی حضور یار بودم
من خالق زیبایی این لحظه هایم
صدها دعای خیر راهی در قفایم
هرچندمی گیرم به دستی دست بیمار
دست دگروصل است دردستان دادار
من واسط فیضم زحق بربندگانش
شافی شفا بخشدزمن بر جسم وجانش
من عاشق این راه پرسوزوگدازم
من دست گیر دست دراوج نیازم
عاشق نباشی این ره دشوارسخت است
تا صبح بربالین یک بیمارسخت است
من پاسخ چشمان پرسوزازسوالم
من کیستم من همنشینی بی مثالم
من پاسخ نذر پدربر درد فرزند
درمانگر دردانه هایی آرزومند
دست خدابردست وذکرش برلبانم
عهدی الهی بسته شد برجسم وجانم
غم باوجودم می شود گویی مردد
همچون نسیمی که گلی را می نوازد
من می زدایم اشک برهرگونه جاری
لبخندبر لب می نشانم یادگاری
لطف الهی شامل هرتار و پودم
هم بازدمهایم مسیحاییست هم دم
من یک پزشکم مست عشق لایزالم
دراوج زیباییست شان و حس و حالم
آری مسیحا یی دمم من یک طبیبم
آیینه دار جلوه ی روی زمینم
من کیستم من دست حق روی زمینم
من معجزاتی خفته زیرآستینم
شعر از راحله صادقی(کارشناس بیهوشی)
**