#شعری-سوزناک-در-وفات-حضرت-معصومه-س
با همین چشمهای خود دیدم، زیر باران بیامان بانودرحرم قطره قطره میافتاد آسمان روی آسمان بانو صورتم قطره قطره حس کردهست چادرت خیس میشود اما
به خدا گریههای من گاهی دست من نیست مهربان بانو
گم شده خاطرات کودکیام گریه گریه در ازدحام حرم
باز هم آمدم که گم بشوم من همان کودکم همان، بانو
باز هم مثل کودکی هر سو میدوم در رواق تو در تو
دفترم دشت و واژهها آهو… گفتم آهو و ناگهان بانو…
شاعری در قطار قم ـ مشهد چای میخورد و زیر لب میگفت:
شک ندارم که زندگی یعنی، طعم سوهان و زعفران بانو
شعر از دست واژهها خسته است بغض راه گلوم را بسته است
بغض یعنی که حرفهایم را از نگاهم خودت بخوان بانو
این غزل گریهها که میبینی آن شعر است، شعر آیینی
زندهام با همین جهانبینی، ای جهان من ای جهانبانو
کوچه در کوچه قم دیار من است شهر ایل من و تبار من است
زادگاه من و مزار من است، مرگ یک روز بی گمان بانو…
سیدحمیدرضا برقعی