#ما-درحال-جنگیم
#خاطرات-شهدا
#مــا_در_حـال_جنگــیم ?
صبحانہ ای ڪه بہ خلبانها میدادم ،
ڪره ، مربا و پنیر بود .
یك روز شهید ڪشوری مرا صدا زد و گفت :
فلانی ! گفتم : بله .
گفت : شما در یك منطقهی جنگی
در مهمانسرا ڪار میڪنید .
پس باید بدانید
مملڪت ما در حال جنگ است
و در تحریم اقتصادی بہ سر میبرد .
شما نباید ڪره ، مربا و پنیر را
با هم به ما بدهید
درست است ڪه ما باید
با توپ و تانكهای دشمن بجنگیم
ولی این دلیل نمیشود
ما این گونه غذا بخوریم .
شما باید یك روز به ما ڪره ،
روز دیگر پنیر و روز سوم بہ ما مربا بدهید .
در سہ روز باید از اینها استفاده ڪنیم
وگرنه این اسراف است .
من از شما خواهش میڪنم
ڪه این ڪار را نڪنید .
من گفتم : چشم .
✍ نشر بمناسبت : سالروز شهادت ، شهید خلبان #شهید_احمد_کشوری
? مزار شهید : گلزار شهدای تهران ، قطعہ ۲۴ ، ردیف ۸۲ ، شماره ۵
#سرنوشت سه برادر"
? سرنوشت جالب سه برادر؛ آخری شهید مدافع حرم
?شهید مدافع حرم محمد قنبریان، یکی از قهرمانان گمنام این سرزمین است که در نبرد با تروریستهای داعشی به شهادت رسید. این شهید حدود سه سال مفقود بود و پیکر پاک او با آزمایش DNA شناسایی شد.
✍?همسر شهید مدافع حرم محمد قنبریان : «شهید قنبریان برادر دو شهید است که اولی سردار احمد قنبریان فرمانده سپاه گنبد بود که در سال ٥٨ در پی درگیری با منافقین در گنبد، پیکرش به عنوان اولین شهید شهر شاهرود تشییع شد. دومین برادر وی نیز در سال ٦١ در منطقه رقابیه عراق به جمع رزمندگان مفقودالاثر پیوست.
?شهید مدافع حرم محمد قنبریان در جریان عملیاتی در منطقه خناسر در اطراف حلب سوریه با شهامت تمام آخرین جملهای که در پشت بیسیم به فرمانده خود اعلام میکند این است که: «من تا آخرین قطره خونم میایستم و مقاومت میکنم.»
? join ?
?@shohada_razmandeim ?
#شیرین-ترین-خاطره-آهنگران-از-شهید-قاسم-سلیمانی
«شیرینترین خاطرهای که از شهید حاج قاسم سلیمانی به یاد دارم، این است که به من فرمودند که اگر میتوانی، یک یا دو شب از شبهای قدر را بیا و برای رزمندگان مدافع حرم در حرم حضرت رقیه (س)، مراسم احیاء را برگزار کن. من هم حسبُالامر وی که بهعنوان فرمانده بنده بود، چند سالی برای احیاء شبهای قدر، به #سوریه میرفتم. این خاطرهای که تعریف میکنم، به نظرم، آخرین دیدارم با شهید حاج قاسم سلیمانی بود:
شب بیست و یکم یا بیست و سوم ماه مبارک رمضان، در حرم حضرت رقیه (س) که در حال خواندن دعا و روضه بودم، یکی از خادمان به نام آقای «میری» آمد و به من گفت که «پیرمرد آمده است»؛ («پیرمرد» اسم رمزی #حاجقاسم بود). من تصورم این بود که حاجقاسم آمده و در جمعیت نشسته است؛ اما بعد از پایان مراسم که همه رفتند و#خادمان_درهای_حرم را بستند، به اتاقی در طبقه بالای حرم رفتم که برای #سحری آماده شوم، در آنجا آقای «میری» گفت که «حاجقاسم گفته است که بیا پایین».
من هم خوشحال شدم و سریع دوباره به حرم برگشتم و از کنار ضریح رد شدم و به اتاق مسئول خدام رفتم. در آنجا با حاجقاسم، با آن #تواضع_و_صفایی که داشت، احوالپرسی کردم تا اینکه گفت: «حاج صادق مراسم امشب به من نچسبید»، گفتم: «مگر در مجلس نبودید»، حاج قاسم گفت: «نه، در حقیقت نیامدم، همین جا نشسته بودم؛ اگر میشود، چند دقیقه در حد یک روضه هم که شده، بخوانید» بعداً فهمیدم که بهدلیل#مسائل_امنیتی، نتوانسته بود به مجلس بیاید.
#دو_نفری آمدیم بیرون و نشستیم کنار #ضریح_حضرت_رقیه (س)، هیچکس هم در حرم نبود، البته یک نفری هم داشت با موبایل فیلم گرفت که گویا شهید «پورجعفری» بود و آقای «میری» هم داشت سحری آماده میکرد. حاجقاسم نشست و سر خود را گذاشت روی# ضریح و من هم به فاصله یک متری وی، شروع کردم به خواندن زیارت عاشورا، چون تا آنجا که میدانم و یادم هست، حاج قاسم همیشه بعد از #نمازها، اصولا زیارت عاشورا را میخواند. با اینکه خسته بودم؛ اما بعد از #زیارت_عاشورا، دوباره قرآن به سر گرفتن را هم خواندم و طبق روال، وقتی به «#الهی_به_عَلیٍ» رسیدم،#روضهای_خواندم و دعا را ادامه دادم.
مهم موضوع این است که وقتی من میخواندم،
آنقدر#حاج_قاسم_گریه_میکرد?
و حال خوشی داشت که من به آن کسی که داشت فیلم میگرفت، (حالا خدا کند که فیلم آن وجود داشته باشد) یکی دوبار اشاره کردم که «ادامه بدهم؟»، گفت که «ادامه بده»، معلوم بود که به این حال حاجقاسم عادت داشت؛ خلاصه تا آخر دعا را خواندم و کمی صبر کردم تا از گریههایش کمی کم شود، بعد از آن، آمد که تشکر کند؛ چون اصولا به#مداح_های_اهل_بیت (ع) بسیار احترام میگذاشت؛ آنشب با هم رفتیم به طبقه بالای حرم و سحری را با هم خوردیم. در این فاصله چندبار به من گفت که اگر شهید شدم، یادت باشد که برای من بخوانی.
?@ashghanvelayat
#نامه حاج قاسم سلیملنی به دخترش فاطمه"
در نامهای که سپهبد شهید قاسم سلیمانی چند ماه پیش از شهادتش برای دخترش فاطمه نوشت، آمده است: آه! مرگ خونین من! عزیز من! زیبای من! کجایی؟
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، در آستانه سالگرد شهادت سپهبد شهید قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس، حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی روز گذشته؛ چهارشنبه 26 آذرماه 1399 با اعضای ستاد بزرگداشت سالگرد سپهبد شهید سردار سلیمانی و خانواده آن شهید والامقام دیدار کردند. ایشان در این دیدار طی سخنانی، ویژگیهای سپهبد شهید قاسم سلیمانی را توصیف کردند.
در این دیدار فاطمه سلیمانی دختر شهید قاسم سلیمانی نامهای را که پدرش چند ماه قبل از شهادت برای او نگاشته بود، قرائت کرد. این نامه که دلنوشته سردار در ستایش مقام شهادت و اشتیاق او بر این لحظه است، دارای جملاتی تأملبرانگیز است. بخشی از متن نامه بهشرح زیر است:
«فاطمه عزیزم! این چند صفحه را برای تو مینویسم، چون میدانم مقدسانه مرا دوست داری؛ نمیدانم چرا این حرفها را برایت مینویسم، اما احساس میکنم در این تنهایی و غربت عمرم نیاز دارم با کسی عقده دل باز کنم. آه! مرگ خونین من! عزیز من! زیبای من! کجایی؟
مشتاق دیدارت هستم… وقتی بوسه انفجار تو، تمام وجود مرا در خود محو میکند، دود میکند و میسوزاند. چقدر این لحظه را دوست دارم. آه… چقدر این منظره زیباست. چقدر این لحظه را دوست دارم. در راه عشق جان دادن خیلی زیباست…
خدایا! 30 سال برای این لحظه تلاش کردم. برای این لحظه با تمام رقبای عشق در افتادهام. زخمها برداشتهام، واسطهها فرستادهام. چقدر این منظره زیباست! چقدر این لحظه را دوست دارم…»
#مفقود الاثر
?خاطره ای از سردار شهید محمدرضا عسکری جانشین لشکر ۲۵کربلا?
#مفقود_الاثر
#می_گفت:” دوست دارم مفقودالاثر باشم، این آرزوی قلبی من است. آخر در مقابل خانواده هایی که #جوانانشان_به_شهادت رسیدند، ولی نشانی از آنان نیست، شرمنده ام".
در روستای خودشان چند جوان شهید #مفقودالجسد بودند، واقعا احساس شرمندگی می کرد.
#می_گفت:” آرزو دارم حتی اثری از بدن من به شما نرسد".
در نامه ای که برای دخترش، بنت الهدی فرستاد، #نوشته_بود:” دخترم شاید زمانی فرا رسد که قطعه ای از بدنم هم به تو نرسد، تو مانند #رقیه_امام_حسین_علیه_السلام_ هستس، آن خانم لااقل سر پدرش به دستش رسید، ولی حتی یک تکه از بدن من به دست شما، نمی رسد".
یکی از رزمندگان که از جبهه برگشته بود تعریف می کرد، که از او شنیده:” دوست دارم #مفقودالاثر_بمیرم، اگر #شهادت نصیب من شود، دوست دارم مفقودالاثر باشم چون قبر #حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها_ هم ناشناخته مانده است".
ــــــــــــــــــــــــ
?خاطره ای از شهید محمدرضا عسگری/ پرواز در قلاویزان،ص132?