#شیرین-ترین-خاطره-آهنگران-از-شهید-قاسم-سلیمانی
«شیرینترین خاطرهای که از شهید حاج قاسم سلیمانی به یاد دارم، این است که به من فرمودند که اگر میتوانی، یک یا دو شب از شبهای قدر را بیا و برای رزمندگان مدافع حرم در حرم حضرت رقیه (س)، مراسم احیاء را برگزار کن. من هم حسبُالامر وی که بهعنوان فرمانده بنده بود، چند سالی برای احیاء شبهای قدر، به #سوریه میرفتم. این خاطرهای که تعریف میکنم، به نظرم، آخرین دیدارم با شهید حاج قاسم سلیمانی بود:
شب بیست و یکم یا بیست و سوم ماه مبارک رمضان، در حرم حضرت رقیه (س) که در حال خواندن دعا و روضه بودم، یکی از خادمان به نام آقای «میری» آمد و به من گفت که «پیرمرد آمده است»؛ («پیرمرد» اسم رمزی #حاجقاسم بود). من تصورم این بود که حاجقاسم آمده و در جمعیت نشسته است؛ اما بعد از پایان مراسم که همه رفتند و#خادمان_درهای_حرم را بستند، به اتاقی در طبقه بالای حرم رفتم که برای #سحری آماده شوم، در آنجا آقای «میری» گفت که «حاجقاسم گفته است که بیا پایین».
من هم خوشحال شدم و سریع دوباره به حرم برگشتم و از کنار ضریح رد شدم و به اتاق مسئول خدام رفتم. در آنجا با حاجقاسم، با آن #تواضع_و_صفایی که داشت، احوالپرسی کردم تا اینکه گفت: «حاج صادق مراسم امشب به من نچسبید»، گفتم: «مگر در مجلس نبودید»، حاج قاسم گفت: «نه، در حقیقت نیامدم، همین جا نشسته بودم؛ اگر میشود، چند دقیقه در حد یک روضه هم که شده، بخوانید» بعداً فهمیدم که بهدلیل#مسائل_امنیتی، نتوانسته بود به مجلس بیاید.
#دو_نفری آمدیم بیرون و نشستیم کنار #ضریح_حضرت_رقیه (س)، هیچکس هم در حرم نبود، البته یک نفری هم داشت با موبایل فیلم گرفت که گویا شهید «پورجعفری» بود و آقای «میری» هم داشت سحری آماده میکرد. حاجقاسم نشست و سر خود را گذاشت روی# ضریح و من هم به فاصله یک متری وی، شروع کردم به خواندن زیارت عاشورا، چون تا آنجا که میدانم و یادم هست، حاج قاسم همیشه بعد از #نمازها، اصولا زیارت عاشورا را میخواند. با اینکه خسته بودم؛ اما بعد از #زیارت_عاشورا، دوباره قرآن به سر گرفتن را هم خواندم و طبق روال، وقتی به «#الهی_به_عَلیٍ» رسیدم،#روضهای_خواندم و دعا را ادامه دادم.
مهم موضوع این است که وقتی من میخواندم،
آنقدر#حاج_قاسم_گریه_میکرد?
و حال خوشی داشت که من به آن کسی که داشت فیلم میگرفت، (حالا خدا کند که فیلم آن وجود داشته باشد) یکی دوبار اشاره کردم که «ادامه بدهم؟»، گفت که «ادامه بده»، معلوم بود که به این حال حاجقاسم عادت داشت؛ خلاصه تا آخر دعا را خواندم و کمی صبر کردم تا از گریههایش کمی کم شود، بعد از آن، آمد که تشکر کند؛ چون اصولا به#مداح_های_اهل_بیت (ع) بسیار احترام میگذاشت؛ آنشب با هم رفتیم به طبقه بالای حرم و سحری را با هم خوردیم. در این فاصله چندبار به من گفت که اگر شهید شدم، یادت باشد که برای من بخوانی.
?@ashghanvelayat