#آخرین نماز در حلب
همیشه، اذان که از مأذنه مسجدالزهرا(س) پخش میشد، میتوانستی در پیادهروی بلوار شهید مدرس سمنان نوجوانی را ببینی که به سمت مسجد در حرکت است. این، برنامه دائمیاش بود. گاهی با دوستانش همراه میشد و گپ و گفتی میکردند تا به مسجد برسند. اگر اذان به پایان رسیده بود، گامها را بلندتر برمیداشت، مبادا که از نماز جماعت و فضیلت نماز اول وقت، جا بماند. مسجدالزهراء(س) چهره محجوب و دوستداشتنی او را در صفوف نماز جماعت به خاطر دارد.
بعد از نماز، با دوستانش در مسجد یا حیاط جمع میشدند و بگو و بخند داشتند. عباس در فضای معنوی و نورانی مسجدالزهراء(س) و بسیج راه عبودیت و حقانیت را پیدا میکرد و پلهپله بالا میرفت تا آرزوی شهادت در وجودش جوانه بزند؛ آرزویی که وارستگان به دنبالش میروند و به دستش میآورند.
?حسن صديقي نيا – همسايه منزل پدر شهيد
#ولایت مداری به سبک شهدا
?وصیتمفقطسلامبہرهبراست
سلاممرابہامامخامنہاۍبرسانید
وبہایشانبگویید
ازایشانشرمندھام…
چونیکجانبیشترنداشتمتادرراھ
دفاعازحریماهلبیت
وحریمامام
وانقلابتقدیمنمایم…?✨
◍#شهیدصادقعدالتاکبرۍ?
#شهیدی-که-به-مادرش-قران-خواندن-یاد-داد
○مادر در خواب پسر شهیدش را میبیند. پسر به او میگوید: توی بهشت جام خیلی خوبه. چی میخوای برات بفرستم؟
○مادر میگوید: «چیزی نمیخوام؛ فقط جلسه قرآن که میرم، همه قرآن میخونن و من نمیتونم بخونم خجالت میکشم. میدونن من سواد ندارم، بهم میگن همون سوره توحید رو بخون.».
○پسر میگوید: «نماز صبحت رو که خوندی قرآن رو بردار و بخون!»بعد از نماز یاد حرف پسرش میافتد.
○قرآن را بر میدارد و شروع میکند به خواندن. خبر میپیچد.
○پسر دیگرش اینرا به عنوان کرامت شهید محضر آیت الله نوری همدانی مطرح میکند و از ایشان میخواهد مادرش را امتحان کنند.
○حضرت آیتالله نوری همدانی نزد مادر شهید میروند. قرآنی را به او میدهند که بخواند. به راحتی همه جای قرآن را میخواند؛ اما بعضی جاها را نه.
○میفرمایند:«قرآن خودتان رو بردارید و بخوانید!».مادر شهید شروع میکند به خواندن از روی قرآن خودش؛ بدون غلط.
○آیت الله نوری گریه میکنند و چادر مادر شهید را میبوسند و میفرمایند:«جاهایی که نمیتوانستند بخوانند متن غیر از قرآن قرار داده بودیم که امتحانشان کنیم.».
#"۴۰ جمعه از نبودنت گذشت"
زمان زیادی می گذرد ،
از آخرین باری که با دلم خندیدم نه با لبهایم!
میدانی از کِی حرف میزنم؟!
از نبودنت…
از ۴۰ جمعه….
زمان زیادیست در گوشه ای ترین کُنج اتاق کز کرده
و خاطراتت را مرور می کنم.
گاهی شده خودم را لابلای خاطراتت گم کردهام…
با تو خندیدهام ، با تو گریه کردهام…
و با تو به آن شب رسیده ام..
شبی که تو زندهتر شده ای و من مردهام…
آری!
زمان زیادیست که باران ،
اشک هایم را در خود حل کرده و برای دلم می گرید.
سردارِ قلبِ از دست رفته ام ،
زمان زیادیست بی تو این زندگی را مردگی می کنم…?
#جامانده
? @Soleimany.Ir
#تلنگر
“شهـادت"?
معـطل من و تو نمــی مـانـد…
تـو اگـر “سـربـاز_خـدا” نشوے،
دیگرے مــی شود…?
? “شهادتــ “را مـےدهنـد ،
اما به “اهل_درد"? نه بی خیال ها …
فقط دم زدن از “شهدا” افتخار نیست‼️
باید زندگیمان ، حرفمان ، نگاهمان ، لقمه هایمان ، رفاقتمان ، “بوی_شهدا_را_بدهد"…
عـــطر بندگی خالص براے “خــدا"…