دل نوشته شهید حججی در محرم سال ۹۵
یا رب الحسین علیهالسلام
خدایا؛ چندیست عقدۀ دل پیشت باز نکردهام و باز به لطف شما فرصتی مهیا شد…خدایا؛ محرم حسین علیهالسلام رسید… تاسوعا رسید… عاشورا رسید…محرم ره به اتمام است و من هنوز…خدایا؛ چه شده است؟ مگر چه کردهام که اینگونه باید رنج و فراق بکشم؟
خدایا؛ میدانم… میدانم روسیاهم، پرگناهم…اما… تو را به حسین علیهالسلام… تو را به زینب سلاماللهعلیها… تو را به عباس علیهالسلام…خدایا… دیگر بس است… اصلاً بگذار اینگونه بگویم… غلط کردم.خدایا… بگذر… بگذر از گذشتهام. ببخش…باور ندارم در عالم کبریایی تو گنهکاران را راهی نباشد.
یا اله العالمین…
ببخش آن گناهانی را که از روی جهالت انجام دادهام.
ببخش آن خطاهایی را که دیدی و حیا نکردم.
خدایا، تو را به مُحرَم حسین علیهالسلام مرا هم مَحرَم کن…
این غلام روسیاه پرگناه بیپناه را هم پناه بده…
خدایا، یکسال گذشت و من کل سال را تنها با خاطرات همان چند روز جهاد گذراندم…
زندهام به امید دوباره رفتن…
مپسند… مپسند که اینگونه رنج بکشم…
سینهام دیگر تاب ندارد…
مگر چند نفر شوق رفتن دارند؟
یعنی بین این همه خوبان روسیاهی چون من راه ندارد؟
مگر جز این است که حسین علیهالسلام هم عباس علیهالسلام را برد و هم حُر را…مگر جز این است که هم حبیب روسفید شد و هم جو ْن…خدایا اگر شوقی هست، اگر شجاعتی هست، اگر روحم به تکاپو افتاده است برای رفتن همه و همه به لطف تو بوده و بس…میتوانستی مرا هم در این دنیا غرق کنی…میتوانستی مرا هم آنقدر سرگرم دنیا کنی که فکر جهاد هم نباشد جه برسد به رفتن…
میتوانستی آنقدر وابستهام کنی که نتوانم از داشتههایم دل بکنم…اما خدایا، از همه چیز دل بریدهام…
از زن و فرزندم گذشتم…
دیگر هیچ چیز این دنیا برایم ارزشی ندارد جز آنچه که مرا به تو برساند…
خدایا، من از همه چیز این دنیا گذشتم تو نیز از من بگذر…
و این همه را فقط از لطف تو میدانم…
پس: ای که مرا خواندهای؛ راه نشانم بده …
محسن حججی ۹۵/۷/۳۰
# خاکریز - خاطره ها
آرامش روحی و اعتماد به نفس خوبی داشت و می شد این را در تک تک رفتارهایش دید . راز آرامش و خوشحالی این بود که عباس زندگی را سخت می گرفت . با یک لباس معمولی و تمیز و اتو کشیده به مراسم عروسی من و برادرم آمد . پدر و مادر به او اصرار کردند که کت و شلوار بپوشد ؛ اما نپذیرفت . بخشی از حقوقش را برای کمک به افراد نیازمند هزینه می کرد . قبل از اینکه به سوریه برود هم فرمی را در سپاه پر کرده بود تا ماهیانه مبلغی از حسابش کسر و به حسابی برای کمک به مردم سوریه واریز شود .
?به نقل از: محمد مهدی دانشگر
برادر شهید?
?بر گرفته از کتاب
” لبخندی به رنگ شهادت “
?فصل پانزدهم : برخوردها و رفتارها?
خاکریز - خاطره ها
#چند_لحظه_عاشقے ?
#خاڪریز_خاطرہ_ها ?❤
ظاهرا توی محله شان مسئول پایگاه بود….
پدر میگفت: یک شب دیر آمد خانه… به شدت ازدستش عصبانی ? بودم. پشت در قدم میزدم تا بیاید. تا در را باز کرد. سرش فریاد زدم کجا بودی تا این موقع شب؟ در اوج غرور جوانی خیلی آرام آمد جلو و دست من را بوسید و گفت :باباجان چرا عصبانی هستی؟
من دو کلام با شما حرف دارم اگر حرف هایم شمارا قانع کرد که هیچ اگر نه هر تنبیهی در نظر داشتید من در خدمتم… :) ?
من جوانمو پر انرژی و باید آن را تخلیه کنم.حالا هم در مسجد برنامه های فرهنگی و گاهی ایست بازرسی که میگذاریم سرم گرم است و به لطف خدا این نیروی جوانی را در این مسیر خرج میکنم حالا اگر اشتباه میکنم شما بگویید چه کنم؟ ?
پدرش گفت: آنقدر مردانه حرف زد و کم صحبت کرد که حرفی برای گفتن نداشتم.
گفتم: هیچی حق با توست برو بخواب!
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
زیارت نامه شهدا
?زیارتنامه ی شهدا?
????اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم????
??????????
شادی روح شهدا صلوات???
یامهدی عج
@modafean_313
دلتنگ سردار
#شهید_سلیمانی :
خداوندا ! پاهایم جرأت عبور از صراط را ندارد، من آنها را در بین الحرمین برهنه دواندم، در سنگرها خمیده جمع کردم و در دفاع از دینت دویدم، جهیدم، خندیدم و گریستم افتادم و بلند شدم.
امید دارم آن جهیدن ها و خزیدن ها و به حُرمت آن حریم ها آنها را ببخشی
#دلتنگ_سردار?
جوان مؤمن انقلابی
✨@javanemomeneenghlabi