#شهید-محسن-حسنی-
?بسم رب الشھـدا
?#شھـید_محسن_حاجی_حسنی
#قسمت_اول
? مقدمه
دلم گرفته بود. دوتا از خوب ترین هایم آن زمستان از دنیا رفته بودند .
دوست داشتم مرا به حال خودم بگذارند، که گفتند: درباره
?"#محسن_حاجی_حسنی_کارگر “? بنویس.
با او #همشهری ام. قبلا چیز هایی درباره اش شنیده بودم. احساس کردم نوشتن از او، من را از حال خودم، از یاد آن دو نفری که به تازگی از زندگی ام رفته بودند، دور نمی کند.
#حاج_محسن هم یک آدم خوب بود. همه آدم های خوب یک نفر بیشتر نیستند. سر و ته زندگی شان عین هم است؛ رنج می کشند و باز خوب اند.
حرف های دیگران درباره #شهید را که خواندم، دیدم او هم رنج های خودش را داشته.
تا اینجا مثل بقیه آدم ها بود. چیزی که ماجرا را قشنگ می کرد این بود که او “#خوب” بود. آدم های خوب عالم دارند. یعنی همه چیز را خودشان توی زندگی شان چیده اند. نگذاشته اند باد هر خس و خاشاکی را به خانه شان بیاندازد.
فکر اینکه توی این دنیا آدم های خوب زیادی هستند، دل آدم را گرم می کند. فکر اینکه همین الان هزاران هزار آدم ِ لب تشنه دارند مثل #ارباب برای زندگی خوب تلاش می کنند؛
یکی در سوریه، یکی در اداره
، یکی در فامیل یکی در خانواده یکی هم در اتاق دوازده متری اش.
روز های شلوغ و زوّاری، حرم نمی روم .تعطیلات نوروز که به اواسط رسید، رفتم. بعد از زیارت به #بهشت_ثامن سر زدم.
قبر حاج محسن را پیدا کردم.
حوالی قبر دوست ِ شهیدش “امیر دوست محمدی” دفن شده.
? #قرآنی روی سنگ قبر بود. تعجب کردم. چرا زائر قبلی آن را روی رحلی، چیزی نگذاشته بود؟!
برداشتمش که بعدا بگذارم توی قفسه. فاتحه خواندم. همان طور که به قبر دست می کشیدم، احساس کردم آن #قرآن باید همان جا روی زمین باشد؛
روی قلب ِ حاج محسن.
آن را گذاشتم سر جایش …
✍#نویسنده: اعظم عظیمی _ بهار ۱۳۹۶
✍ ادامه دارد ….
#مـحفـل_شـهـیدان
•┈┈••✾•?????•✾••┈┈•