عاقبت یک عمر انتظار کشیدن
عاقبت یک عمر انتظار کشیدن…
“مَسعَده” می گوید:
خدمت امام صادق (علیه السلام) بودم که پیرمرد خمیده ای در حالیکه به عصایش تکیه زده بود وارد شد و سلام کرد؛
حضرت جوابش را دادند؛
سپس عرض کرد:
ای فرزند رسول خدا دستت را به من بده تا ببوسم.
حضرت دست خود را به او دادند، او دست ایشان را بوسید؛ پس به گریه افتاد. امام فرمودند:
ای پیرمرد، چرا گریه می کنی؟
عرضه داشت:
فدایت شوم، صد سال است که به پای قائم شما (وفادار) مانده ام؛
می گویم، همین ماه، همین سال (ظهور خواهد کرد) ولی اکنون سن من بالا رفته و استخوانهایم سست گردیده و مرگم نزدیک است؛ اما آنچه را دوست دارم در مورد شما نمی بینم و شما را کشته شده و آواره می بینم و دشمنان شما را می بینم که با بالها پرواز می کنند؛ چطور گریه نکنم؟!
اینجا بود که چشمان مبارک امام (علیه السلام) گریان شد و فرمود:
ای پیرمرد، اگر خداوند تو را زنده بدارد تا آنکه قائم (عجل الله فرجه) ما را ببینی، در مرتبهء بلندی خواهی بود، و اگر مرگ تو فرا رسد (و قائم عليه السلام را درک نکنی) روز قیامت با ثقل حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) محشور خواهی شد و ما ثقل او هستیم که فرمود:
من دو چیز گرانبها در میان شما بر جای می گذارم، پس به آن دو تمسک کنید تا هرگز گمراه نشوید:
کتاب خدا و عترتم که اهل بیت من هستند.
پیرمرد گفت:
بعد از شنیدن این خبر دگر باکی ندارم و خاطرم آسوده شد؛
آنگاه امام صادق (علیه السلام) حضرت مهدی (علیه السلام) را به او معرفی نمودند و فرمودند:
او فرزند امام عسکری و از صلب امام هادی (علیه السلام) و… از فرزندان من خواهد بود.
________________________
?بحارالانوار ج۳۶، ص۴۰۸