#دلنوشته شهید سلیمانی
حاج قاسم! حالا نزدیک یک سال از آن حادثه تلخ میگذرد اما هنوز صدای تو در گوشم است که خطاب به ترامپ گفتی:
“من حریف شما هستم.
نیروی قدس حریف شما است.
بدانید هیچ شبی نیست که ما نخوابیم و به شما فکر نکنیم و به شما میگویم آقای ترامپ قمارباز بدان در آنجایی که فکر نمیکنی ما در نزدیک شما هستیم و در هر کجا که تصور نمیکنید ما در کنار شما هستیم.
ما ملت شهادت و ملت امام حسین (ع) هستیم و حوادث سختی را پشت سر گذاشتهایم؛ بیا که ما منتظریم و مرد این میدان برای شما ما هستیم. این جنگ را شما شروع میکنید اما پایانش را ما ترسیم میکنیم.”
حالا چند روزی بیشتر تا شهادت حاج قاسم نمانده است؛ در قریب به یک سالی که گذشته اتفاقات زیادی رقم خورد و ترامپی که تصور میکرد توانسته با شهادت حاج قاسم این مرد بزرگ را از میدان حذف کند حالا باید بنشیند و ببیند که حاج قاسم ما امروز زنده تر و قدرتمندتر از گذشته در میدان است و این ترامپ است که باید برود.
#شهید_سلیمانی
? @Soleimany.Ir
#حدیث-روز
? #پیامبر_اکرم_(ص) :
? «أعظَمُ النِّساءِ بَرَكَةً أيسَرُهُنَّ صَداقا » .
? «بابركت ترينِ زنان، كم مهريه ترينِ آنان است ».
? المستدرك على الصحيحين : ح ٢٧٣٢
#حدیث-روز
? #امام_علی_علیه_السلام :
? «مَن جَرى في عِنانِ أملِهِ عَثَرَ بأجلِهِ» .
? «هر كه زمام خويش را به دست آرزو بسپارد، مرگ او را از پاى در آورد».
? نهج البلاغه، حکمت ١٩
#شعر زیبا و عبرت آموز
شعری زیبا و عبرت آموز?برای اهل دل:
خواب بودم،خواب دیدم مرده ام
بی نهایت خسته و افسرده ام
تا میان گور رفتم دل گرفت
قبر کن سنگ لحد را گل گرفت
روی من خروارها از خاک بود
وای،قبر من چه وحشتناک بود!
بالش زیر سرم از سنگ بود
غرق ظلمت،سوت و کور تنگ بود
هر که آمد پیش،حرفی راند و رفت
سوره ی حمدی برایم خواند و رفت
خسته بودم هیچ کس یارم نشد
زان میان یک تن خریدارم نشد
نه رفیقی،نه شفیقی،نه کسی
ترس بود و وحشت و دلواپسی
ناله می کردم ولیکن بی جواب
تشنه بودم،در پی یک جرعه آب
آمدند از راه نزدم دو ملک
تیره شد در پیش چشمانم فلک
یک ملک گفتا:بگو دین تو چیست؟
دیگری فریاد زد:رب تو کیست؟
گر چه پرسش ها به ظاهر ساده بود
لرزه بر اندام من افتاده بود
هر چه کردم سعی تا گویم جواب
سدّ نطقم شد هراس و اضطراب
از سکوتم آن دو گشته خشمگین
رفت بالا گرزهای آتشین
قبر من پر گشته بود از نار و دود
بار دیگر با غضب پرسش نمود:
ای گنه کار سیه دل،بسته پر
نام اربابان خود یک یک ببر
گوئیا لب ها به هم چسبیده بود
گوش گویا نامشان نشنیده بود
نامهای خوبشان از یاد رفت
وای، سعی و زحمتم بر باد رفت
چهره ام از شرم میشد سرخ و زرد
بار دیگر بر سرم فریاد کرد:
در میان عمر خود کن جستجو
کارهای نیک و زشتت را بگو
هر چه میکردم به اعمالم نگاه
کوله بارم بود مملو از گناه
کارهای زشت من بسیار بود
بر زبان آوردنش دشوار بود
چاره ای جز لب فرو بستن نبود
گرز آتش بر سرم آمد فرود
عمق جانم از حرارت آب شد
روحم از فرط الم بی تاب شد
چون ملائک نا امید از من شدند
حرف آخر را چنین با من زدند:
عمر خود را ای جوان کردی تباه
نامه اعمال تو باشد سیاه
ما که ماموران حق داوریم
پس تو را سوی جهنم میبریم
دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود
دست و پایم بسته در زنجیر بود
نا امید از هرکجا و دل فکار
میکشیدندم به خِفّت سوی نار
ناگهان الطاف حق آغاز شد
از جنان درهای رحمت باز شد
مردی آمد از تبار آسمان
دیگران چون نجم و او چون کهکشان
صورتش خورشید بود و غرق نور
جام چشمانش پر از خمر طهور
چشمهایش زندگانی می سرود
درد را از قلب انسان می زدود
بر سر خود شال سبزی بسته بود
بر دلم مهرش عجب بنشسته بود
کِی به زیبائی او گل میرسید
پیش او یوسف خجالت میکشید
دو ملک سر را به زیر انداختند
بال خود را فرش راهش ساختند
غرق حیرت داشتند این زمزمه
آمده اینجا حسین فاطمه؟
صاحب روز قیامت آمده
گوئیا بهر شفاعت آمده
سوی من آمد مرا شرمنده کرد
مهربانانه به رویم خنده کرد
گشتم از خود بی خود از بوی حسین (ع)
من کجا و دیدن روی حسین (ع)
گفت:آزادش کنید این بنده را
خانه آبادش کنید این بنده را
اینکه این جا این چنین تنها شده
کام او با تربت من وا شده
مادرش او را به عشقم زاده است
گریه کرده بعد شیرش داده است
خویش را در سوز عشقم آب کرد
عکس من را بر دل خود قاب کرد
بارها بر من محبت کرده است
سینه اش را وقف هیئت کرده است
سینه چاک آل زهرا بوده است
چای ریز مجلس ما بوده است
اسم من راز و نیازش بوده است
تربتم مهر نمازش بوده است
پرچم من را به دوشش میکشید
پا برهنه در عزایم میدوید
بهر عباسم به تن کرده کفن
روز تاسوعا شده سقای من
اقتدا بر خواهرم زینب نمود
گاه میشد صورتش بهرم کبود
تا به دنیا بود از من دم زده
او غذای روضه ام را هم زده
قلب او از حب ما لبریز بود
پیش چشمش غیر ما ناچیز بود
با ادب در مجلس ما می نشست
قلب او با روضه ی من میشکست
حرمت ما را به دنیا پاس داشت
ارتباطی تنگ با عباس داشت
اشک او با نام من میشد روان
گریه در روضه نمی دادش امان
بارها لعن امیه کرده است
خویش را نذر رقیه کرده است
گریه کرده چون برای اکبرم
با خود او را نزد زهرا (س) میبرم
هرچه باشد او برایم بنده است
او بسوزد، صاحبش شرمنده است
در مرامم نیست او تنها شود
باعث خوشحالی اعدا شود
گرچه در ظاهر گنه کار است و بد
قلب او بوی محبت میدهد
سختی جان کندن و هول جواب
بس بود بهرش به عنوان عقاب
در قیامت عطر و بویش میدهم
پیش مردم آبرویش میدهم
آری آری، هرکه پا بست من است
نامه ی اعمال او دست من است.
sapp.ir/sheidayehosein
#خانه ی بی فاطمه زندان علی...
جگرم خون و دلم سر به گریبان علی است
صبح هم در نظرم شام غریبان علی است
گرچه با چاه کند درد دل خود ابراز
چاه هم بیخبر از غصهی پنهان علی است
سند غربت مولاست رخ نیلیِ من
سند غربت من، سینهی سوزان علی است
بارها دشمن اگر آید و دستم شکند
دست بشکستهی من باز به دامان علی است
کافران در حرم وحی نیارید هجوم
به خدا قصد شما حمله به قرآن علی است
اهل یثرب ز چه از گریهی من خسته شدید؟
دو سه روز دگری فاطمه مهمان علی است
درِ آتشزده و نالهی مظلومی من
سند مستند سوختن جان علی است
رفتم اما جگرم بهر علی میسوزد
به خدا خانهی بیفاطمه زندان علی است
دارم امید که در حشر پریشان نشود
حال آن سوخته جانی که پریشان علی است
داده تاریخ به هر عصر، گواهی میثم
کز ازل صبر و رضا پایهی ایمان علی است…
sapp.ir/sheidayehosein
