#آخرین-اربعین
ایام اربعین بود و پیاده به سوی کربلا رهسپار شده بودیم. خستگی جسممان را آزرده بود؛ اما ذوق روحمان ما را وامیداشت که به همراه دستهجات، سینهزنان به بینالحرمین برویم. زیر سایهبانهای این خیابان بهشتی نشستیم. عباس چفیهای روی سرش انداخت و مشغول خواندن زیارتنامه و ادعیه شد. من تعجب کرده بودم و در دل میگفتم:«نه به آن ذوق رسیدن به کربلا و نه به این گوشه نشستن و زیارتنامه خواندن!»
هرچه با سیدصادق به او اصرار کردیم که بلند شود تا با هم به حرمین شریفین مشرف شویم، قبول نکرد. ما دو نفری رفتیم برای زیارت و به حرمها وارد شدیم و زیارتنامه خواندیم. موج جمعیت آنقدر عظیم بود که این زیارتها دو ساعتی طول کشید. وقتی برگشتیم، دیدیم که عباس همانجا نشسته و در حال و هوای خودش است. هنوز مشغول راز و نیاز است. به حال عباس غبطه خوردم و با خود میگفتم:«او از همین فاصله، حاجتش را گرفته است.»
این آخرین اربعینی بود که با عباس به زیارت رفتیم. حدود هفت ماه بعد از این سفر، خبر شهادتش را شنیدم. یقین کردم که نمره قبولی را از بابالحوائج گرفته است.
?به نقل از: سید محمدرضا حسینی
همکار شهید?
?بر گرفته از کتاب ” لبخندی به رنگ شهادت “
فصل هفتم : شرکت در راهپیمایی اربعین?