#تو-از-بهار-آمدی
01 آبان 1400
تو از بهار آمدی ،
به انتظار کوچه های منتظر رقم زده،
تو آمدی و با ظهور نور تو ،
شب سیاه و تیره رفت.
نشست پای دیدنت، به چشم تار و خیره رفت.
تو آمدی ستارگان،
دوباره جان گرفته و شهاب ها جوان شدند.
در آسمان،
هزار اتفاق تازه شد ز تو پدید،
چو یاس شد همه جهان
سپید گشت،
ای امید،
تو که قدم به کهکشان ما زدی،
هوای تازه ای دمید.
دم از صفای ما زدی،
بهشت شد وجود ما،
شفا گرفت روح ما،
خراب شد امارت نشسته بر خرابه ها،
فرو نشست آتش و شراره ها و کینه ها،
شکسته شد تمام بت خزانه ها،
برآمدند جوانه ها،
سرودها، ترانه ها،
چه عاشقانه آمدی.
چه عارفانه در دیار خاکیان قدم زدی.
هنوز در خیال تو،
به این خیال ماندهام،
چه منتی به ما نهادهای، همیشه جاودان
که با وجود آسمانیت بر این زمینیان،
تو سر زدی …