# خاطرات شهدا
06 شهریور 1399
#خاطراتشهدا
تشنگے امانش را بریدهبود
از خط برمےگشت…
روزه بود
به سنگر ڪه رسیداذان را گفتند؛ آب را سمتش گرفتم و گفتم:
بنوش بهیاد لبهای تشنه حسین"ع"?
لیوان را از دستانم گرفت و به دمسنگر رفت
منتظر رفیقاش بود، ڪه او هم بیاید.
سوت خمپارهایی آمد،گردوخاک شد
چشمانم را ڪه باز ڪردم، او را غرق درخون یافتم!
سیرآب ِسیرآب…?
#اَلسَلآم_عَلیکِ_یا_ابآ_عَبداللهِ_حسَین
یامهدی عج
@modaefan313