#دلنوشته ای برای پدران از دست رفته
بابای خوبم!!!
اجازه بده ٬ امشب ٬ اشک هایم را پنهان نکنم تا گواه دل شکسته ام باشد.
امشب پرنده ی دلم را تاب ِ قفس دلتنگی ات نیست .
می آیم به منزلت تابرایت بگویم …
بابای مهربونم ! نیستی تا ببینی روزگار چنان سیلی ِ
محکمی به اقبال ِسرنوشتم زد که تاهمیشه جای سرخ ِ بی پدری بر گونه ی زندگی ام باقی بماند !
بابای نازنینم ! ماه هاست زبانم نام ترا خطاب نکرده !
چه روزها که یک به یک غروب شد و چه بغض ها که یکی یکی رسوب شد اما !
به کجایی غمگسار من ، فغان زار من بشنو ، بازآ از صبا حکایتی ز روزگار من بشنو ، بازآچون روشنی از دیده ی ما رفتیبا قافله ی باد صبا رفتیبا ما بودی ، بی ما رفتی
تنها ماندم ،
تنها رفتی امشب گلی از باغچه ات می چینم ٬ با شبنم ِ اشک هایم می آرایم و با عطر ِعشق خودت می بویم و می بوسم و کنار ِ قاب ِ عکست جای میدهم…..
آه روزگار ! همین امشب نیازش دارم
امشب بی تو بغض ِبی امان دارم !